از بس که برآورد غمت آه از من

از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام ِ بد خواه از من

دردا که ز هجرانِ تو ای جانِ جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من...

- مولانا
دیدگاه ها (۶)

دلم دیگر با "خودم" راه نمی آید،هر روز پرسه میزند در خیال " ت...

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ #ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ #ﻣﻬﻢ ﻭ #ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ ؟ﮐﺎﻓﯿ...

و #پاییز هر شب بوسه یِ سرخی می‌نشاند رویِ گونه هایِ زردمو من...

من اینجادرست وسط #پاییز ایستاده امو دارمبرگ به برگدوباره #عا...

بیـــــمار توام ، روی توام درمـانستجان داروی عاشـــقان رخ جا...

...جانا ز فراق تو این محنت جان تا کیدل در غم عشق تو رسوای جه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط