گاهی به سرم میزند افسانه بگویم

گاهی به سرم میزند افسانه بگویم
از عاقبــت یـک دل دیـوانه بگویــم

با آنکه مرا دربه در کوی خودش ساخت
در هر سخنـم از غـم ایـن خـانه بگویـم

آتش بــزنـم ایـن دل افــــروختنی را
از شمع و گل و حسرت پروانه بگویم

با سوزِ دل از ساکن میخانه مسکین
در هم شکنم ساغــر و پیمانه بگویم

بی پرده ز آن یار گران مایه ی خوش رو
زان پــادشه کلـبهِ ویـــــرانه بگویـــــم
دیدگاه ها (۰)

رییس پلیس راهور:به هیچ عنوان خودرو‌های آمریکایی را شماره گذا...

نماینده کار رو به جایی رسونده که رسما به زنان مملکت فحاشی می...

یک میلیون مرد میتوانند به زنی بگویند "زیباست"اما تنها باری ک...

#همسرداریهنگامی که با همسر خود بیرون هستید نشان دهید که از ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط