شهادت کجا بود حالا؟!
#شهادت کجا بود حالا؟!
الان کارخونه نمی ذاره نمازم رو اول وقت بخونم، اون موقع می ترسی شهید بشم؟!»
سر این موضوع خیلی با مدیر کارخانه درگیر بود. یک رو هم که از سر کار برگشت، گفت: « دیگه نمیخوام برم کارخونه.» قید آن کار را زد. کار دیگری هم زیر سر نداشت. یکی از رفقایش توی شیرینی پری کار میکرد. با صاحب کارش صحبت کرد و رفت آنجا . وقت های خالی اش هم می رفت «کتاب شهر» بهش پیشنهاد دادم: « محسن! نمیخوای بری سپاه؟»
📖 کتاب سربلند صفحه ۶۳
#شهید_محسن_حججی 🌷
به روایت همسر بزرگوار
#خاکیان_خدایی
الان کارخونه نمی ذاره نمازم رو اول وقت بخونم، اون موقع می ترسی شهید بشم؟!»
سر این موضوع خیلی با مدیر کارخانه درگیر بود. یک رو هم که از سر کار برگشت، گفت: « دیگه نمیخوام برم کارخونه.» قید آن کار را زد. کار دیگری هم زیر سر نداشت. یکی از رفقایش توی شیرینی پری کار میکرد. با صاحب کارش صحبت کرد و رفت آنجا . وقت های خالی اش هم می رفت «کتاب شهر» بهش پیشنهاد دادم: « محسن! نمیخوای بری سپاه؟»
📖 کتاب سربلند صفحه ۶۳
#شهید_محسن_حججی 🌷
به روایت همسر بزرگوار
#خاکیان_خدایی
۱.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.