کاش نمی شناختمت
کاش نمیشناختمت
آنوقت با تو بودن چه آسان بود
آنوقت هر چیزی رسمیتِ خودش را داشت
حتی سلام ها
حتی نگاه ها
مثلِ دو غریبه
یک احوال پرسی مودبانه
تعارف یک صندلی خالی
بی هیچ تکلفی
کنارِ هم مینشستیم
بی هیچ حرفی
قهوه هامان را میخوردیم
و اگر از روی حواس پرتی
پر از حسرتِ نوازشِ دستهای تو
یا غرق رویای بوسههای تو میشدم
جای نگرانی نبود
همین که نگاهم میکردی
سرم را به کتابی
درختی
پرنده ای
آگهی روزنامه ای
بند میکردم
و تو فیالبداهه از صرافتِ آزار من میافتادی .
#نيكى_فيروزكوهى
از مجموعه ی پرندهای که از بامِ شما پرید
آنوقت با تو بودن چه آسان بود
آنوقت هر چیزی رسمیتِ خودش را داشت
حتی سلام ها
حتی نگاه ها
مثلِ دو غریبه
یک احوال پرسی مودبانه
تعارف یک صندلی خالی
بی هیچ تکلفی
کنارِ هم مینشستیم
بی هیچ حرفی
قهوه هامان را میخوردیم
و اگر از روی حواس پرتی
پر از حسرتِ نوازشِ دستهای تو
یا غرق رویای بوسههای تو میشدم
جای نگرانی نبود
همین که نگاهم میکردی
سرم را به کتابی
درختی
پرنده ای
آگهی روزنامه ای
بند میکردم
و تو فیالبداهه از صرافتِ آزار من میافتادی .
#نيكى_فيروزكوهى
از مجموعه ی پرندهای که از بامِ شما پرید
۱.۹k
۲۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.