کاش میتوانستم برات ننویسم بلکه بگویم کاش می توانستم عمق چ
کاش میتوانستم برات ننویسم بلکه بگویم کاش می توانستم عمق چشمانم را برایت معنی کنم یا حتی طپش قلبم را برایت نقاشی کنم تا ببینی که چه بر من میگذرد اما نمی توانم خیلی وقت است که دارم فعل نمیتوانم را صرف میکنم اما هر چه تلاش کردم نشد باز هم این حرف "ن"صرف نشد این یعنی نمی توانم بگویم چقدر دوست دارم،چقدر گاه و بیگاه دلتنگت میشوم چقدر زیباست وقتی با تو حرف میزنم شکوه صداقت را در چشمانت میبینم و این صداقت به من میگوید که تو مرا دوست نداری بغض نمیکنم بغضهایم را در گذشته ها جا گذاشتم فقط لبخندی میزنم،چشمهایم را به غیر از تو به هیچکسی ارزانی نداشتم نَکِه بخواهم وفاداریم را به رخ بکشم،بلکه رفتم گشتم اما نشد هیچ چشمی چشم تو نشد..نبود بعد از تو میخواهم بروم جهانم را بگردم ببینم جهان غیر از تو خبری هم هست!منکه بعید میدانم کل جاذبه دنیا چشمان توست کاش میشد چشمهایم را قانع کنی من نگاه با محبت از سر ترحم را نمیخواهم هرگز نخواستم برای همین تا قبل از اینکه ترحُم بیاید من میروم..شاید بعضی رازها همیشه باید راز بماند مثل راز چشمان من که هیچ وقت گشوده نشد.
- ۴.۵k
- ۲۷ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط