همیشه در قطار

همیشه در قطار
کنار پنجره را دوست دارم
نمیدانم چرا...
کتاب که دستم باشد
دیگر پنجره انگار نیست
ولی کتاب هم نمیتواند مرا مسخ کند
زمانی که از دشت زادگاه تو میگذرم
دلم میلرزد و دستانم مانند یک پیر خرفت پارکینسونی تقه میخورد
داغ میشوم
ناخود آگاه می ایستم
دستانم به شیشه می چسبد...
آه
شاید تصورش سخت باشد
پس ساده تر بگویم:
همین را بدان
انگار خبر آوردند که...
عشق همین است
دیدگاه ها (۲)

همیشه در قطار کتاب میخواندمآنروز در زده شد و تو آمدی داخلجز ...

.

سؤال : کسی که علاقه ‌ای به خواندن قرآن ندارد ، چکار کند؟ پاس...

خداوندا ... ترسهای بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط