✅ دل زیبا به از رخسار زیباست ...
خدایا بشکن این آئینه ها را
که من از دیدن آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
ازآن روزی که دانستم سخن چیست
همه گفتند این دختر چه زشت است
کدامین مرد او را می پسندد؟
دریغا! دختری بی سرنوشت است
چو در آئینه بینم روی خود را
در آید از درم غم با سپاهی
مرا روز سیاهی دادی امّا
نبخشیدی مرا چشم سیاهی
به هر جا پانهم از شومی بخت
نگاه دلنوازی سوی من نیست
از این دلها که بخشیدی به مردم
یکی در حلقه گیسوی من نیست
مرا دل هست امّا دلبری نیست
تنم دادی ولی جانم ندادی
به من حال پریشان دادی امّا
سر زلف پریشانم ندادی
به هر جا ماهرویان رخ نمودند
نبردم توشه ای جز شرمساری
خزیدم گوشه ای سر در گریبان
به درگاه تو نالیدم به زاری
چو رخ پوشم ز بزم خوب رویان
همه گویند او مردم گریز است
نمی دانند زین درد گرانبار
فضای سینه من ناله خیز است
به هر جا همگنانم حلقه بستند
نگینش دختری ناز آفرین بود
زشرم روی نازیبا در آن جمع
سر من لحظه ها بر آستین بود
چو مادر بیندم در خلوت غم
ز راه مهربانی می نوازد
ولی چشم غم آلودش گواه است
که در اندوه دختر می گدازد
به بام آفرینش جغد کورم
که در ویرانه هم نا آشنایم
نه آهنگی مرا تا نغمه خوانم
نه روشن دیده ای تا پر گشایم
خدایا بشکن این آئینه ها را
که من از دیدن آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
💞خداوندا خطا گفتم ببخشای
💞تو بر من سینه بی کینه دادی
💞مرا همراه رویی ناخوشایند
💞دلی روشن تر از آئینه دادی
💞میان صورت و سیرت خدایا
💞دل زیبا به از رخسار زیباست
💞به پاس سیرت زیبا کریما!
💞دلم بر زشتی صورت شکیباست
🔅شعر دختر زشت از مهدی سهیلی
https://wisgoon.com/mohsenbenefactor
که من از دیدن آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
ازآن روزی که دانستم سخن چیست
همه گفتند این دختر چه زشت است
کدامین مرد او را می پسندد؟
دریغا! دختری بی سرنوشت است
چو در آئینه بینم روی خود را
در آید از درم غم با سپاهی
مرا روز سیاهی دادی امّا
نبخشیدی مرا چشم سیاهی
به هر جا پانهم از شومی بخت
نگاه دلنوازی سوی من نیست
از این دلها که بخشیدی به مردم
یکی در حلقه گیسوی من نیست
مرا دل هست امّا دلبری نیست
تنم دادی ولی جانم ندادی
به من حال پریشان دادی امّا
سر زلف پریشانم ندادی
به هر جا ماهرویان رخ نمودند
نبردم توشه ای جز شرمساری
خزیدم گوشه ای سر در گریبان
به درگاه تو نالیدم به زاری
چو رخ پوشم ز بزم خوب رویان
همه گویند او مردم گریز است
نمی دانند زین درد گرانبار
فضای سینه من ناله خیز است
به هر جا همگنانم حلقه بستند
نگینش دختری ناز آفرین بود
زشرم روی نازیبا در آن جمع
سر من لحظه ها بر آستین بود
چو مادر بیندم در خلوت غم
ز راه مهربانی می نوازد
ولی چشم غم آلودش گواه است
که در اندوه دختر می گدازد
به بام آفرینش جغد کورم
که در ویرانه هم نا آشنایم
نه آهنگی مرا تا نغمه خوانم
نه روشن دیده ای تا پر گشایم
خدایا بشکن این آئینه ها را
که من از دیدن آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
💞خداوندا خطا گفتم ببخشای
💞تو بر من سینه بی کینه دادی
💞مرا همراه رویی ناخوشایند
💞دلی روشن تر از آئینه دادی
💞میان صورت و سیرت خدایا
💞دل زیبا به از رخسار زیباست
💞به پاس سیرت زیبا کریما!
💞دلم بر زشتی صورت شکیباست
🔅شعر دختر زشت از مهدی سهیلی
https://wisgoon.com/mohsenbenefactor
۲.۷k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.