اشک هایم وحشیانه خود را از قفس چشمانم ازاد میکردند

اشک هایم وحشیانه خود را از قفس چشمانم ازاد میکردند..
گرمی خونم تنم را سرد میکند..
دانه های برف یکی پس از دیگری بوسه بر صورتم میزنند.. و زیباترین خداحافظی را تداعی میکنند.
نفس هایم کوتاهو کوتاه تر میشوند.
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد..
نمیخواهم بمیرم.
دیدگاه ها (۹)

زندگی یک اثر هنری است، نه یک مسئله ی ریاضی!

شب در بالین خود میگریستیم و صبح روز بعد به این فکر میکردیم ک...

انعکاسم در اینه نمایان میشود..تو کیستی؟در کدامین صفحه از خاط...

دوست داشتن یعنی..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط