همه می دانند من سال هاست چشم به راه کسی سرم به کار کلم
همه می دانند من سال هاست چشم به راهِ کسی، سرم به کارِ کلماتِ خودم گرم است
تو را به اسمِ آب
تو را به روحِ روشنِ دریا
به دیدنم بیا، مقابلم بنشین...
بگذار آفتاب از کنارِ چشم هایِ کهنسالِ من بگذرد...
من به یک نفر از فهمِ اعتماد محتاجم...
من از این همه نگفتن بی تو،
خسته ام
خرابم
ویرانم!..
تو را به اسمِ آب
تو را به روحِ روشنِ دریا
به دیدنم بیا، مقابلم بنشین...
بگذار آفتاب از کنارِ چشم هایِ کهنسالِ من بگذرد...
من به یک نفر از فهمِ اعتماد محتاجم...
من از این همه نگفتن بی تو،
خسته ام
خرابم
ویرانم!..
- ۷۵۷
- ۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط