بهوقتشعر

#به_وقت_شعر

سرزده آمد به مهمانی همانی که زمانی...
دستپاچہ می‌شوم از این ورود ناگهانی

خستهٔ راه است و تنها آمده چرتی بخوابد
من غبار آلود در پیراهن خانه‌تکانی

مادرم راه اتاقم را نشانش می‌دهد، من
مضطرب از هرچه دارد در اتاق من نشانی

می‌نشینم گوشه‌ای از آشپزخانه هراسان
امشب از دلشوره‌ها تا صبح دارم داستانی

وای آن نقاشی چسبیده بر در را نبینی!
آه! آن تک‌بیت‌های روی میزم را نخوانی!

آن پر لای کتاب حافظ، آن فال مکرّر
آن نشانِ لای قرآن، خط دور «لن ترانی»

صفحهٔ آهنگ محبوبش که می‌گفتم ندارم
وای... وای از «یاد ایامی که در گلشن فغانی...»

نه! تو را جانِ همان که دوستش داری کمد را
وا نکن آن نامه‌ها و شعرهای امتحانی

نامه‌های خط خطی با تمبرهای عاشقانه
شعرهایی با ردیف شک‌برانگیز «فلانی»

غرق در فکرم، اذان صبح می‌گویند، ای وای!
جانمازم! آن دعایی که... نمی‌خواهم بدانی!
دیدگاه ها (۰)

#به_وقت_شعر باد مےخواست در آغوش بگیرد گل راسرِ گل رفت ز بادِ...

ورق بزنید😐واقعا که ادم تاسف میخوره به این حجم نفهمی..

#چهل_روز_تا_محرم #الهم_ارزقنا_کربلا

❤️‍🩹 #چهل_روز_تا_محرم #الهم_ارزقنا_کربلا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط