دلم لک میزند در این شبِ تبـدار.. برگردی
دلم لک میزند در این شبِ تبـدار.. برگردی
تـو ای آرام بخشِ این دلِ بیمـار... برگردی
از آن وقتی که رفتی گریه کردم تا سرِ کوچه
هنـوز امیـد دارم از پـسِ دیـوار.. بـرگردی
جنونم میزند دنیـا بـه آخر می رسد در من
و قبـل از اینکه غم ها بر سرم آوار.. برگردی
کنارت می نشینم در خیالم چای می نوشم
به این خانه تو اۍخاتونِ افسونکار برگردی
تورا بردند و در دامِ غمی زنـدانی ات کردند
نشستم مثـلِ یوسف بـر سرِ بازار.. برگردی
چه رویـایِ قشنگی می شود ، امروز یا فردا
گمان امشب رسیده لحظهٔ دیدار... برگردی
تـو ای آرام بخشِ این دلِ بیمـار... برگردی
از آن وقتی که رفتی گریه کردم تا سرِ کوچه
هنـوز امیـد دارم از پـسِ دیـوار.. بـرگردی
جنونم میزند دنیـا بـه آخر می رسد در من
و قبـل از اینکه غم ها بر سرم آوار.. برگردی
کنارت می نشینم در خیالم چای می نوشم
به این خانه تو اۍخاتونِ افسونکار برگردی
تورا بردند و در دامِ غمی زنـدانی ات کردند
نشستم مثـلِ یوسف بـر سرِ بازار.. برگردی
چه رویـایِ قشنگی می شود ، امروز یا فردا
گمان امشب رسیده لحظهٔ دیدار... برگردی
۶۴۲
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.