💌 خاطرات شهدا
💌#خاطرات_شهدا
❇️شهید مدافعوطن #کامران_علیاری
شب از نیمه گذشته بود؛
همانطور که دراز کشیده بودم و
داشتم به کامران فکر میکردم،
خوابــــم برد😴
یک دفعه او را دیدم که
سرحال و قبراق مقابلم ایستاده!!
باورم نمیشد😱
حتی با من حرف هم زد و گفت:
برو به بابا بگــــو من جام خوبــــه
این قدر گریــــه و بیتابی نکــــن!🕊😘
یک دفعه از خواب پریدم.
به یاد گفتههایش افتادم!
سریع رفتم سراغ بابا اما توی خانه نبود
از درِ نیمه باز حیاط فهمیدم که
باز نتوانسته بخوابد
و گوشهای با خودش خلوت کرده😓
حدسم درست بود✌️🏻
کنج دیوار کوچه نشسته بود و
داشت آهستهآهسته گریه میکرد😭
دســــت گذاشتم روی شانههایش
و خوابــــی که دیــــــــده بودم را
برایش تعریف کردم🗣
پیغام کامران قلبش را آرام کرد💖
بلند شد...
ایستــــــــاد...
و با هم به خانه برگشتیــــم🚶♂🏠
💭نقل از : برادر شهید
❇️شهید مدافعوطن #کامران_علیاری
شب از نیمه گذشته بود؛
همانطور که دراز کشیده بودم و
داشتم به کامران فکر میکردم،
خوابــــم برد😴
یک دفعه او را دیدم که
سرحال و قبراق مقابلم ایستاده!!
باورم نمیشد😱
حتی با من حرف هم زد و گفت:
برو به بابا بگــــو من جام خوبــــه
این قدر گریــــه و بیتابی نکــــن!🕊😘
یک دفعه از خواب پریدم.
به یاد گفتههایش افتادم!
سریع رفتم سراغ بابا اما توی خانه نبود
از درِ نیمه باز حیاط فهمیدم که
باز نتوانسته بخوابد
و گوشهای با خودش خلوت کرده😓
حدسم درست بود✌️🏻
کنج دیوار کوچه نشسته بود و
داشت آهستهآهسته گریه میکرد😭
دســــت گذاشتم روی شانههایش
و خوابــــی که دیــــــــده بودم را
برایش تعریف کردم🗣
پیغام کامران قلبش را آرام کرد💖
بلند شد...
ایستــــــــاد...
و با هم به خانه برگشتیــــم🚶♂🏠
💭نقل از : برادر شهید
۶۴
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.