سناریو :: توکیو ریونجرز

پارت :: ۲
ویو :: هوتوکه

بیدار شدم و بله یک روز دیگر هم شروع شد. 😮‍💨
بلند شدم کارای لازم رو کردم و رفتم صبحونه خوردم و به سوی زندان تحصیلی.
رسیدم مدرسه و دیدم مایکی و دراکن نیستن ، از یکی از بچه ها پرسیدم کجاس.
... : رفتن دنبال یه پسری ، تاکمیتچی بود فکر کنم.
وا دا فاککککککککککک ؟؟؟؟!!!!! رفتم نشستم سر جام واقعا مدرسه رو پیچونده ؟ محل ندادم و به حرفای معلم گوش دادم.

زنگ خانه به صدا در می اید ::

رفتم خونه که مایکی رو دیدم اومد دستم رو گرفت و کشید برد پشت مدرسه گفت : مگه اون بهت نگفت که بیای پیشمون ؟
هوتوکه : چیزی نگفت فقط گفت شما رفتین دنبال تاکه.
مایکی : خب تو چرا نیومدی ؟
هوتوکو : چون به درسم اهمیت میدم ! نمیرم دنبال یه پسری که ۱ روزم نیست میشناسمش.
دستش رو پس زدم و رفتم خونه... مایکی هم با دراکن رفت خونه.
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل ، لباسام رو عوض کردم و نشستم روی مبل.

ویو :: مایکی

بعد صحبت کردن با هوتوکه-چان با کن‌چین رفتیم خونه من.
اما در رو برامون باز کرد و اخم کرد.
اما : هوتوکه کجاس ؟
مایکی : نیومد.
در رو برامون باز کرد. رفتیم داخل توی اتاق من ولی صدای اما رو از بیرون شنیدم که میگفت : هوتوکه بیا انجا ببینمممم... خب وسایلتم بیار !
فکر کنم زنگ زده بود به هوتوکه. این خواهر منم که برای هیچ کس ارانش نمیزاره ، چیکار کنیم از دستش ای خداااااااا الان هوتوکه رو به زور میاره اینجا.

ویو :: هوتوکه

اما-چان بهم زنگ زد و گفت بیم خونش گفتم : میخوام درس بخون...
اما : خب وسایلتم بیار !
بعدم قطع کرد. خب چه میشه کرد اماعه دیگه وسایلم رو برداشتم لباس پوشیدم و رفتم خونه مایکی.
در زدم و مایکی در رو باز کرد گفت : تو که میگفتی نمیام. 😏
هوتوکه : 💢
اما از پشتش اومد و دستم رو گرفت و برد تو اتاقش نشوندم رو تخت و گفت : خب... با مایکی دعوا کردی ؟
هوتوکه : چی ؟ نه بابا
اما : پس چرا مثل موش و گربه میمونید ؟
هوتوکه : چیزه خاصی نیست فقط امروز بهم گفت که بریم مدرسه یه پسر به اسم تاکمیچی.
اما : خب ؟
هوتوکه : منو که میشناسی درس برام الویته.
اما : اره خب از شاگرد اول کلاس همچین انتظاری میره.
نشستیم روی زمین و باهم دیگه حرف میزدیم منم هم زمان تکالیفم رو انجام میدادم که مایکی اومد تو اتاق و گفت : هوتوکه تکالیف چیه ؟
هوتوکه : نمیای مدرسه بعد تکالیف رو از من میخوای بچه ؟
افتادم دنبالش و اون فرار کرد ، دیگه دنبالش نرفتم.
هوتوکه : بچه تقس (درست نوشتم ؟)
رفتم تو اتاق اما و دوباره ادامه تکالیفم رو انجام دادم که اما گفت : هوتوکه اینو برام توضیح میدی ؟
باشه ای گفتم و براش حلش کردم.
هوتوکه : بجای اینکه کلی محاسبه انجام بدی اینکارو کن تا راحت تر بشه.
اما : ممنون معلم ریاضی 😁
هوتوکه : خواهش.
تکالیفم که تموم شد رفتیم بیرون و نشستیم سر میز که پرسیدم : بابا بزرگتون کجاس ؟
اما : رفته پیاده روی.
هوتوکه : با این سنی که داره خیلی فعاله ، ای کاش یکم از انرژیش رو به ما ۲ تا تنبل هم بده.
من و اما : 😐 تبدیل به 🤣 شد
دیدگاه ها (۴)

سناریو :: توکیو ریونجرز

کی میاد چویا/شوهر من بشه ؟؟؟؟؟ 🥺

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط