من معـــــــــلم هستم
من معـــــــــلم هستم
زندگی پشت نگاهم جاريست
سرزمين كلمات
تحت فرمان من است
قصر پنهان من است
قاصدك های لبانم هر روز
سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد
من معلم هستم
آخرين دغدغه هايم اين است:
نكند حرف مرا هيچ كس امروز نفهميد اصلا
نکند حرفی ماند؟
نكند مجهولی
روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سياه جا مانده است؟
من معلم هستم
هر شب از آينه ها می پرسم:
به كدامين شيوه؟
وسعت ياد خدا را بكشانم به كلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب درياچه ی عشق؟
غرق دريای تفكر بكنم؟
با تبسم يا اخم؟
با یکی بود و نبود؟
زیر یک طاق کبود؟
يا كلاغی كه به خانه نرسيد
قصه گویی بكنم؟
تك به تك يا با جمع؟
بدوم يا آرام؟
من معلم هستم
نيمكت ها
نفس گرم قدم های مرا می فهمند
بالهای قلم و تخته سياه
رمز پرواز مرا می دانند
سيب ها
دست مرا می خوانند
من معلم هستم
درد فهميدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال من است،
من معــــــــــــــلم هستم…
شاعر: فریدون مشیری
✍🏻 محمدرضا
۴ بهمن ماه سال ۱۴۰۱
ساعت ۰۱:۵۰
#پست_آغازین #من_معلم_هستم #شعر
#اصفهان #مدرسه #دانش_آموز #فریدون_مشیری
زندگی پشت نگاهم جاريست
سرزمين كلمات
تحت فرمان من است
قصر پنهان من است
قاصدك های لبانم هر روز
سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد
من معلم هستم
آخرين دغدغه هايم اين است:
نكند حرف مرا هيچ كس امروز نفهميد اصلا
نکند حرفی ماند؟
نكند مجهولی
روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سياه جا مانده است؟
من معلم هستم
هر شب از آينه ها می پرسم:
به كدامين شيوه؟
وسعت ياد خدا را بكشانم به كلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب درياچه ی عشق؟
غرق دريای تفكر بكنم؟
با تبسم يا اخم؟
با یکی بود و نبود؟
زیر یک طاق کبود؟
يا كلاغی كه به خانه نرسيد
قصه گویی بكنم؟
تك به تك يا با جمع؟
بدوم يا آرام؟
من معلم هستم
نيمكت ها
نفس گرم قدم های مرا می فهمند
بالهای قلم و تخته سياه
رمز پرواز مرا می دانند
سيب ها
دست مرا می خوانند
من معلم هستم
درد فهميدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال من است،
من معــــــــــــــلم هستم…
شاعر: فریدون مشیری
✍🏻 محمدرضا
۴ بهمن ماه سال ۱۴۰۱
ساعت ۰۱:۵۰
#پست_آغازین #من_معلم_هستم #شعر
#اصفهان #مدرسه #دانش_آموز #فریدون_مشیری
۷.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.