داشت از دریا می گفت، دلش بیابون بود
داشت از دریا میگفت، دلش بیابون بود
از آسمون میگفت، نگاهش رو زمین بود
از موندن میگفت، فکرش پی رفتن بود
از مهر میگفت، حواسش به زجر بود
از هوا میگفت، نفسش تنگ شده بود
از...
از من میگفت...
از ما میگفت...
.
"هر چی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود
قلبت شکست از بس که دستت بینمک بود
با این و اون نجنگ، فرار کن فرار
از مردم دو رنگ، فرار کن فرار..."
.
داشت میگفت!
از آسمون میگفت، نگاهش رو زمین بود
از موندن میگفت، فکرش پی رفتن بود
از مهر میگفت، حواسش به زجر بود
از هوا میگفت، نفسش تنگ شده بود
از...
از من میگفت...
از ما میگفت...
.
"هر چی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود
قلبت شکست از بس که دستت بینمک بود
با این و اون نجنگ، فرار کن فرار
از مردم دو رنگ، فرار کن فرار..."
.
داشت میگفت!
۱.۲k
۱۱ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.