P23
P23
*من برم دیگه....
+عههه؟ برو دیگه باشه....
*بابا چیزه....
+مثل اینکه عاشقت شده...
*چی؟ معلومه که نه....
+عه؟ نه؟
*.......
&ات شی...میشه یه لیوان آب بهم بدی....
+آره....
با اینکه ازش بدم میاد ولی قبول کردم....
یه لیوان آب دادم بهش...
#آنا....یه دقیقه بیا....
+برو...مثل اینکه شازده کارت داره....
#زهر مار....
*بله؟
+انقدر ناز نکن....میگیره میکنتت میمونی رو دستموناا..
*زهر مار ات میشنوه....
*اومدم.....
اما میره پیش جیمین.....جیمین تو گوشش گفت...
#هدیه ای که....برای تولدت گرفتمو ببین.....
*من هیچ نسبتی باهاتون ندارما....
#شاید خواهی داشت.....
*۳ سال پیش....
#اونموقع تو پیشنهاد دادی و رفتی! نگفتی این مرد عاشق که تحت تأثیر حرفات قرار گرفته ....میمیره از شدت عشق....گفتی و رفتی فرانسه...منتظر جوابم نموندی..
*چرا مسخره میکنی؟
خوشم نمیاد چون دختر ضعیف و گرگروایم کسی مسخره ام کنه!
#دارم حسمو بهت میگم.....تو شهر شما به این حرفا چی میگن(جدی)؟
*...میبینم
#چیو....
*هدیه...تولدتو...
#شاید....تحت تأثیر قرار گرفتی...
من برم عزیزم....
چی؟ الان آنا عزیزِ اون بود؟
+هی...چی گفت بهت...؟
*هیچی.....
+عه؟برم به یونگ....
*گفت هدیه ای که برای تولدم داده رو ببینم.....
+جوننن شاید حلقه داده!
*عه...نه بابا...جوون و درد...تو که از تهیونگ بدت میومد...وای چه ساکته....وای چه ساکتههههه!
+درد...من خوشم میومد از همون اول...رفت از بین جعبه های کادوش یه پاک کادویی طرح روزنامه درآورد....
*او....
میخوام خودم ببینم اول...
+جان؟
*میگم خودم میخوام ببینم!
+زر نزن....من نباشم نمیشه اصلا!
دستشو برد تو جعبه و یه جعبه دیگه از داخلش بیرون آورد....
درشو باز کرد....یه گوش نقره ای رنگ سنگی کوچولو بود....روش اسم جیمین حک شده بود....
+وایییییی چه قشنگههههههه آناا!
*وای انگشترن اتتت!
+خب....بزار لاهنماییت کنم....
اولین کاری که میکنی حلقه رو روی دستت میندازی و میری میبوسیش خب؟
بعدش باید....
*برو باباا...امر دیگه ای ندارید که نه؟
+ن.....
جیمین در و باز کرد و اومد داخل....
+البته....من تنهاتون میزارم....
*ات..اتت نروو...
#چرا نره؟
اوووو رفت.....خب...نظرت آنا خانم؟
...............
+خب خیلی عالی شده...
_اره عزیزم...خودم درست کردم....
یونگی:درسته...این استیک هارو تهیونگ درست کرده....
آنا رو دیدم که پیش جیسو نشسته بود.....
+آنا؟(اروم)
بهمنگاه میکرد و هیچی نمیگفت....
+هی با تواممم(اروم)
+آنااا...
فراموش کردم...
_بازم برات بریزم؟
+نه دیگه نمیخورم....
یه تیکه دیگه برام گذاشت...
_بخور اون نینی تو شکمت یه کم جون بگیره....
*من برم دیگه....
+عههه؟ برو دیگه باشه....
*بابا چیزه....
+مثل اینکه عاشقت شده...
*چی؟ معلومه که نه....
+عه؟ نه؟
*.......
&ات شی...میشه یه لیوان آب بهم بدی....
+آره....
با اینکه ازش بدم میاد ولی قبول کردم....
یه لیوان آب دادم بهش...
#آنا....یه دقیقه بیا....
+برو...مثل اینکه شازده کارت داره....
#زهر مار....
*بله؟
+انقدر ناز نکن....میگیره میکنتت میمونی رو دستموناا..
*زهر مار ات میشنوه....
*اومدم.....
اما میره پیش جیمین.....جیمین تو گوشش گفت...
#هدیه ای که....برای تولدت گرفتمو ببین.....
*من هیچ نسبتی باهاتون ندارما....
#شاید خواهی داشت.....
*۳ سال پیش....
#اونموقع تو پیشنهاد دادی و رفتی! نگفتی این مرد عاشق که تحت تأثیر حرفات قرار گرفته ....میمیره از شدت عشق....گفتی و رفتی فرانسه...منتظر جوابم نموندی..
*چرا مسخره میکنی؟
خوشم نمیاد چون دختر ضعیف و گرگروایم کسی مسخره ام کنه!
#دارم حسمو بهت میگم.....تو شهر شما به این حرفا چی میگن(جدی)؟
*...میبینم
#چیو....
*هدیه...تولدتو...
#شاید....تحت تأثیر قرار گرفتی...
من برم عزیزم....
چی؟ الان آنا عزیزِ اون بود؟
+هی...چی گفت بهت...؟
*هیچی.....
+عه؟برم به یونگ....
*گفت هدیه ای که برای تولدم داده رو ببینم.....
+جوننن شاید حلقه داده!
*عه...نه بابا...جوون و درد...تو که از تهیونگ بدت میومد...وای چه ساکته....وای چه ساکتههههه!
+درد...من خوشم میومد از همون اول...رفت از بین جعبه های کادوش یه پاک کادویی طرح روزنامه درآورد....
*او....
میخوام خودم ببینم اول...
+جان؟
*میگم خودم میخوام ببینم!
+زر نزن....من نباشم نمیشه اصلا!
دستشو برد تو جعبه و یه جعبه دیگه از داخلش بیرون آورد....
درشو باز کرد....یه گوش نقره ای رنگ سنگی کوچولو بود....روش اسم جیمین حک شده بود....
+وایییییی چه قشنگههههههه آناا!
*وای انگشترن اتتت!
+خب....بزار لاهنماییت کنم....
اولین کاری که میکنی حلقه رو روی دستت میندازی و میری میبوسیش خب؟
بعدش باید....
*برو باباا...امر دیگه ای ندارید که نه؟
+ن.....
جیمین در و باز کرد و اومد داخل....
+البته....من تنهاتون میزارم....
*ات..اتت نروو...
#چرا نره؟
اوووو رفت.....خب...نظرت آنا خانم؟
...............
+خب خیلی عالی شده...
_اره عزیزم...خودم درست کردم....
یونگی:درسته...این استیک هارو تهیونگ درست کرده....
آنا رو دیدم که پیش جیسو نشسته بود.....
+آنا؟(اروم)
بهمنگاه میکرد و هیچی نمیگفت....
+هی با تواممم(اروم)
+آنااا...
فراموش کردم...
_بازم برات بریزم؟
+نه دیگه نمیخورم....
یه تیکه دیگه برام گذاشت...
_بخور اون نینی تو شکمت یه کم جون بگیره....
۹.۵k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.