این هم قبلا نوشتم(توجه کنید مال قبله دیگه نویسندگی نمیکنم
دفترچه خاطرات من:
منو فیری اول رابطمونه، ولی بیشتر اوقات سر تمرینه یا خوابه. یه زره، خب شاید سرد رفتار میکنه. من از والت و هانچو پرسیدم و میگن این رفتار عادیه. منم سعی دارم درکش کنم، ولی بازم از یه طرفی ناراحتم.
همینجور که داشت دفترچه خاطراتش رو با افکارش درباره ی فیری پر میکرد، احساس خوابالودگی به سراغش اومد. دفترچه خاطرات رو روی میز گذاشت و به اتاق ساکت و تاریک نگاه کرد.اتاقی اروم،ساکت،خیلی ساده و مرتب. اروم اروم چشماش بسته شد و به خواب رفت.
یک ساعت بعد:
فیری داشت دنبال ا/ت میگشت: پس این دختر کجاست.
در اتاقشو باز کرد که دید روی تخت مثل یه فرشته خیلی اروم و ساکت خوابیده.
لبخند ریزی زد و رفت تا چراغ خواب بغل دختر رو خواموش کنه:لابد خیلی خسته بوده.
اومد چراغ خواب رو خاموش کنه که متوجه یک دفترچه کوچک روی میزش شد. خواست در دفترچه رو ببنده که متوجه اسم خودش داخل ورقه دفترچه شد. پس کنجکاویش گل کرد و همون صفحه ای دختر قبل خواب نوشته بود رو خوند. نگاهی به دختر کرد و لبخندی اروم زد. سرش رو بوسید و از اتاق خارج شد.
صبح روز بعد، زمانی که ا/ت از خواب پا شد، مثل همیشه روتین روزانه اش را انجام داد و برای خوردن صبحونه به اشپزخونه رفت. به همگی صبح بخیر گفت ولی متوجه شد فیری نیست. در طول صبحانه همش منتظر فیری بود، ولی فیری نیومد: یعنی صبحونه نخورده رفته تمرین؟ یا نکنه خوابه هنوز؟
توی اتاقش رو گشت و متوجه شد فیری توی اتاقش نیست. به سمت جنگل رفت و متوجه گوزن شد. یهو گوزن شروع به دویدن کرد که باعث شد دختر هم دنبالش بدوعه:شاید میدونه فیری کجاست! ناگهان پاش به سنگی گیر کرد. دستاشو روی سرش گذاشت که سرش اسیبی نبینه، چشماشو بست و منتظر خوردن روی زمین شد. که از پشت کسی اونو گرفت و محکم بغل کرد: خیلی دختر هواس پرتی هستی، میدونستی؟
برگشت و فیری رو دید که با یه لبخند بهش نگاه میکنه: ا. اره ببخشید حواسم نبود.
فیری دست دختر رو گرفت و همراه خودش کشید و برد به سمت وسط جنگل: چشماتو ببند ا/ت.
دختر چشمای خوشگلشو بست و همراه به فیری به سمت وسط جنگل رفتند.
فیری: خب چشماتو باز کن!.
چشماشو باز کرد و با صحنه ای زیبا مواجه شد. همه جا پر از گل های خوشگل و خوش بو بود. به سمت فیری برگشت و با تعجب بهش نگاه کرد: ا.. این
فیری:چیه؟ اینجا مال توعه.
دختر از شدت تعجب و خوشحالی نمیدونست چیکار کنه. فقط محکم بغل فیری پرید محکم اونو در اغوش گرفت
«فیری پسر مهربونیه،اون فقط احساساتشو بروز نمیده.اون واقعا قلب مهربونی داره»
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.