خاطره

‌ خاطره
یڪ پیراهن خالـیست
ڪه اندازه‌ ے هیچ‌ڪس نمـی‌شود
باید آویزانش ڪرد در باد
و با رقصش پـــــیر شد.
دیدگاه ها (۴)

از مادر بزرگ پرسیدم:بابا بزرگ تا حالا واست گل خریده؟گفت: نه!...

نه فصل میخواهد ، نه باران ،من برای گرفتن دستانتمنتظر هیچ اتف...

و عشق اگر با حضورهمین روزمرگی‌هاعشق بماند،"عشق است"...نادر ا...

بزن به نامم شش دانگ حواست رامن از دنیایک " تــــــــو "برایم...

بهش گفتم :می‌ترسمـ . . .می‌ترسمـ یه روزی بیادڪه حضورت رو احس...

خون آشام عزیز (77)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط