📗 ادامه کتابِ
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_پنجاهُ_شش
فروردین دارد آخرین نفسهایش را میکشد. باز آمدهایم به هزاردره؛ اردو! اینجا، جایی است در نزدیکی تهران و نزدیکتر به کوههای البرز. وسط برنامههای اردو، خبر تلخی را به حاجحمید رساندند:«حاج ابراهیم عشریه مجروح و احتمالا شهید شده؛ اما از پیکرش هنوز اطلاعی در دست نیست.» اندوه، تمام صورت حاجحمید را میپوشاند. حاج ابراهیم را همه میشناختیم و این خبر برای همه ما ناگوار است.
حاجی از ما خواسته که خبر را به دانشجوها نگوییم. بر اندوهش غلبه میکند و میگوید برویم بین دانشجوها مسابقه طنابکشی برگزار کنیم! من و یاسر، یکی از دوستانم، عهدهدار برگزاری طنابکشی شدیم. دو گروه دانشجو طنابها را به سمت خود میکشیدند، میخندیدند و روحیه میگرفتند. حاجی با تمام اندوهش، لبخند میزد؛ مومن اندوهش در دل است و شادیاش بر چهره.....
۵۶
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_پنجاهُ_شش
فروردین دارد آخرین نفسهایش را میکشد. باز آمدهایم به هزاردره؛ اردو! اینجا، جایی است در نزدیکی تهران و نزدیکتر به کوههای البرز. وسط برنامههای اردو، خبر تلخی را به حاجحمید رساندند:«حاج ابراهیم عشریه مجروح و احتمالا شهید شده؛ اما از پیکرش هنوز اطلاعی در دست نیست.» اندوه، تمام صورت حاجحمید را میپوشاند. حاج ابراهیم را همه میشناختیم و این خبر برای همه ما ناگوار است.
حاجی از ما خواسته که خبر را به دانشجوها نگوییم. بر اندوهش غلبه میکند و میگوید برویم بین دانشجوها مسابقه طنابکشی برگزار کنیم! من و یاسر، یکی از دوستانم، عهدهدار برگزاری طنابکشی شدیم. دو گروه دانشجو طنابها را به سمت خود میکشیدند، میخندیدند و روحیه میگرفتند. حاجی با تمام اندوهش، لبخند میزد؛ مومن اندوهش در دل است و شادیاش بر چهره.....
۵۶
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
۳.۱k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.