BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_بیست_و_هشتم
وقتی بهوش اومدم، هانول کنارم بود. داشت گریه میکرد. حالم خیلی بد بود، بدنم درد میکرد.
من- هانول!
وقتی فهمید بهوش اومدم خوشحال شد و اشک هاشو پاک کرد. با هیجان به سمتم خم شد
هانول- یوشی حالت خوبه!؟
من- چی؟
یهو یاد چمد لحظه پیش افتادم که دو نفر من و بیهوش کردن. ترسیدم،[یعنی اتفاقی برام افتاده؟! وای یوشی،، تو چیکار کردی با خودت!!؟]
گریه تو چشام جمع شد. صورتم و بین دستام مخفی کردم.
هانول- یوشی یوشی! چت شده یهو!؟
دستم و از هم باز کرد.
من- خودمو بدبخت کردم هانول.
(ویو تهیونگ، وقتی که یوشی میخواست بره اتاقش و مست کنه)
همه و مخصوصا سونا مست مست بودن. رفیق صمیمیای خودم که مثل خودم مست نکرده بودن و دورم و احاطه کرده بود.
سونا- تهیونگ، تهیونگ.. تروخدا بریم بالا اتاقتت!
من- سونا پاش و خودتو جمع کن. برو یک آب سرد بخور به حال بیای.
(عشوه)سونا- تروخدا عع!
از دستش کلافه شده بودم، پسرا هم که هی زیر چشمی نگاه میکردن و میخندیدن.
(شیطنت)جونگکوک- خب ببرن یکم بهش حال بده طفلک و!
(شیطنت)جیهوپ- نه مثل اینکه دلش نمیاد.. تهیونگ دلش نمیاد سونا رو اذیت کنه
داغ کردم، این دختره هم چسبیده ولم نمیکنه!
(سرد و سنگین)من- بس کنید
خیلی آروم و جدی گفتم که همه شون ساکت شدن. اما سونا هنوز دلش میخواست ببرمش اتاقم. ولی من دلم نمیخواست یک دختر ولگرد و ببرم توی اتاق خودم.
رومو ازش گرفتم به آشپز خونه. یوشی و هانول داشتن صحبت میکردن و دست یوشی یک شیشه مشروب بود.[یعنی میخواد دوباره مست کن!] امشب و اصلا نباید مست کنه، اخه همه پسرا مست بودن و ممکن بود بهش دست بزنن.
تا به خودم اومدم دیدم داره میره اتاقش[خب حداقل اینطوری بهتره]
خیلی هوس کرده بودم منم مست کنم. به هرحال الان بهترین موقع برای خوش گذرونی بود. اما شانس بدنم سونا میخواست ببرمش اتاقم، اگه مست میکردم قطعا قطعا این کار و میکردم[سونا خروس بی محل]
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
#پارت_بیست_و_هشتم
وقتی بهوش اومدم، هانول کنارم بود. داشت گریه میکرد. حالم خیلی بد بود، بدنم درد میکرد.
من- هانول!
وقتی فهمید بهوش اومدم خوشحال شد و اشک هاشو پاک کرد. با هیجان به سمتم خم شد
هانول- یوشی حالت خوبه!؟
من- چی؟
یهو یاد چمد لحظه پیش افتادم که دو نفر من و بیهوش کردن. ترسیدم،[یعنی اتفاقی برام افتاده؟! وای یوشی،، تو چیکار کردی با خودت!!؟]
گریه تو چشام جمع شد. صورتم و بین دستام مخفی کردم.
هانول- یوشی یوشی! چت شده یهو!؟
دستم و از هم باز کرد.
من- خودمو بدبخت کردم هانول.
(ویو تهیونگ، وقتی که یوشی میخواست بره اتاقش و مست کنه)
همه و مخصوصا سونا مست مست بودن. رفیق صمیمیای خودم که مثل خودم مست نکرده بودن و دورم و احاطه کرده بود.
سونا- تهیونگ، تهیونگ.. تروخدا بریم بالا اتاقتت!
من- سونا پاش و خودتو جمع کن. برو یک آب سرد بخور به حال بیای.
(عشوه)سونا- تروخدا عع!
از دستش کلافه شده بودم، پسرا هم که هی زیر چشمی نگاه میکردن و میخندیدن.
(شیطنت)جونگکوک- خب ببرن یکم بهش حال بده طفلک و!
(شیطنت)جیهوپ- نه مثل اینکه دلش نمیاد.. تهیونگ دلش نمیاد سونا رو اذیت کنه
داغ کردم، این دختره هم چسبیده ولم نمیکنه!
(سرد و سنگین)من- بس کنید
خیلی آروم و جدی گفتم که همه شون ساکت شدن. اما سونا هنوز دلش میخواست ببرمش اتاقم. ولی من دلم نمیخواست یک دختر ولگرد و ببرم توی اتاق خودم.
رومو ازش گرفتم به آشپز خونه. یوشی و هانول داشتن صحبت میکردن و دست یوشی یک شیشه مشروب بود.[یعنی میخواد دوباره مست کن!] امشب و اصلا نباید مست کنه، اخه همه پسرا مست بودن و ممکن بود بهش دست بزنن.
تا به خودم اومدم دیدم داره میره اتاقش[خب حداقل اینطوری بهتره]
خیلی هوس کرده بودم منم مست کنم. به هرحال الان بهترین موقع برای خوش گذرونی بود. اما شانس بدنم سونا میخواست ببرمش اتاقم، اگه مست میکردم قطعا قطعا این کار و میکردم[سونا خروس بی محل]
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
- ۲.۱k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط