خاطراتشهدا

#خاطرات_شهدا

یکی از پاسدارها با اسلحه یوزی سر کوچه ایستاده بود .داد می زد :
اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی؟ بیا بیرون دیگه

قصد بیرون آمدن نداشت، ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم.

چند دقیقه ای به همین نحو گذشت. یکدفعه آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون تا آمد نارنجک را پرتاب کند همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست، آن قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده

دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف کردم گفت: این قدرها هم که می گی کارش تعریفی نبود.

پرسیدم مگه توهم آن جا بودی؟ خندید و گفت :

اون پاسدار من بودم.

#شهیدمحمود_کاوه

#مهمان_شهداباشیم
..........................................
💟 ڪلیــڪ ڪنید  ⇩⇩⇩
🆔 @Pedaran_Asemani
دیدگاه ها (۱)

#شهیدجاویدالاثر#شهیدابراهیم_هادی#سبک_زندگی_شهدا#همراه_باشهدا...

چه راست گفته اند که شهیدان را شهیدان میشناسند.شهید #مرتضی_عط...

دنیایم رابا شما آذین بسته امتا با شمانفس بکشم . .با شما زندگ...

عشقت غبار از دل غمبارمیکشد عکسِ تورا به آینه یِ تارمیکشد نال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط