بخون و بخن د

بخون و بخنــــــ😂 ــــــد

یکـے از مسؤولان آمـــده بود دانشگاه سخنــرانـے ڪند.
برنامہ ڪہ تـمـام شد، دوره اش ڪردیم و آوردیـــمش توے دفتر بسیج. مـے خـــواستیم بودجہ و امڪانات بگیـــریم بــرای ڪارهای فــرهنگـے. مــدام طفــره مـے رفت.

مـے گفت بودجہ نداریم. یڪے از بچہ ها گفت «شما ڪہ رئیسید، یہ ڪار واسہ ما بڪنید دیگہ.»
بنــده ی خـــدا از دهــانش درآمــد گفت «من اونجــا رئیس نیســتم، جـارو مـے زنم!»
حالا مگـر مصطفـے ول مـے ڪرد؟ رفت از گـوشہ ی اتاق جـارو را بـرداشت، بلند باخنـده گفت «حاجـے پول کہ بہ مون نمـے دی، بیا اینـجا رو یہ جـارو بڪش ببینیم بلدے؟» شانس آوردیــم صدای بچہ ها بلند بـود و آقای رییس نفهـمید. دو سہ نفرے با چشـم و ابـرو بہ مصطفـے رسـاندیم ڪہ «تو رو خـدا بـے خـیال شو!»
جلـویش را نگـرفتہ بـودیم، جـارو را داده بـود دستش. بـا کسـے تعـارف نداشت.
#شهیدمصطفی_احمدی_روشن
دیدگاه ها (۱)

بانــو ! سرت را بالا بگیر... تو صـاحب نـــورانـــی ترین سیاه...

🌺 🌺 🌺 ✨ من حجابم را دوست دارم،😍 چرا که هرگاه می‌ایستم و آن ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط