شدم درگیر چشمانت، تو از آغوش پاییزی
شدم درگیر چشمانت، تو از آغوش پاییزی
تو حتی باخیالت هم، به فکرم شعر میریزی
منم که تند و بی پروا برایت شعر می گویم
تو هم بر عکس من هستی شدیدا اهل پرهیزی
برایت شعر میسازم تمام خاطراتم را
تو خیلی ساده می گویی عجب شعر غم انگیزی
نگاهت آتشین باشد،دلت مانند یک برکه
گره در دست تو مانده که ذوقم را برانگیزی
بیا خوبی کن و یکبار،صرف از فعل رفتن کن
چه بگریزی زابیاتم که بر زخمم نمک ریزی
عجب چشمی تو داری که برایش شعر میسازم
تو هم در جام من هر دم غمی روی غمی ریزی
تو حتی باخیالت هم، به فکرم شعر میریزی
منم که تند و بی پروا برایت شعر می گویم
تو هم بر عکس من هستی شدیدا اهل پرهیزی
برایت شعر میسازم تمام خاطراتم را
تو خیلی ساده می گویی عجب شعر غم انگیزی
نگاهت آتشین باشد،دلت مانند یک برکه
گره در دست تو مانده که ذوقم را برانگیزی
بیا خوبی کن و یکبار،صرف از فعل رفتن کن
چه بگریزی زابیاتم که بر زخمم نمک ریزی
عجب چشمی تو داری که برایش شعر میسازم
تو هم در جام من هر دم غمی روی غمی ریزی
۱.۳k
۰۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.