p6
p6
....
(۳٠مین بعد)
حمومم تموم شده بود بیرون اومدم و به سمت میز رفتم و سشوارو تو دستم گرفتم که یهو به آینه نگاه کردم و یه مرد رو داخل جایگاه خودم دیدم یه مرد کچل چشم سفید دقیقا با حوله طوسی خودم و یه سشوار دستش خیلی قیافش جدی بود و یه حالتی بود که میخواست یه چیزی بهم بگه یه لحظه سرجام کپ کردم و سشوار از دستم افتاد که گفت
: تو تنها انسان اینجایی... تو مغزم چندبار تکرار شد
ویهو ناپدید شد و خودمو دوباره تو آینه دیدم
قلبم تند تند زد و افتادم زمین خشکم زده بود پاهامو تو شکمم جمع کردم و گوشامو گرفتم
_نه، نه(آروم آروم)، نه نه نه نه نه نه نه(تند تند)
سریع نشستم و به دیوار تکیه دادم ناخودآگاه اشکام سراریز شدن
_خدایا فقط بکشم خدایا فقط بکشم
ترسیده بودم و احساس کردم جنا دارن بهم نگاه میکنن یعنی لوکا هم یه جنه
_نهههه(با جیغ)
نمیتونم من دیگه نمیتونم....
(نکته بسیار مهم: لوکاهم انسان بوده ولی اونم واقعا به این بازی شرکت کرده ولی توسط حمله جنا به یه جن تبدیل شده ولی الان مغزش کلا تحت فرمانه جن هاست)
(اون مرده هم که کچل بوده و چشم سفید که توی آینه به همتا اونو گفت همون مردست که یبار به تلفنش جواب داد و بهش اطلاعات داد حالا معلوم نیست واقعا جنه یا نه (دیگه بهتون نمیگم واقعا نقشش چیه))
(همتا ویو)
ی. ی. یعنی لوکا هم جنه؟ نه نه لوکا انسانه لوکا انسانه
مغزم رد داده بود کاشکی همون بار میمردم ولی الان بهتره که هرچه زودتر از دست لوکا فرار کنم
دور و ورمو نگاه کردم یه پنجره نسبتا بزرگ اون طرف بود خیلی آروم رفتم سمتش قلبم تند تند میزد تا حالا انقد تند نزده بود کل بدنم به طرز وحشتناکی میلرزید کلا یه متر با پنجره فاصله داشتم ولی شبیه یک کیلومتر برام گذشت وقتی رسیدم به پنجره بازش کردم و به ترتیب پاهامو دستامو ازش رد کردم اونطرف پنجره پارکینگ بود
_از چاله افتادم تو چاه که
مهم نبود سریع با همون بدن لرزون به سمتش رفتم و سریع از اون خونه کوفتی رفتم بیرون
با ترس و لرز به دور ترین نقطه ممکن دویدم
(فقط در این حد بگم اون مرده ممکنه طرف همتا باشه)
(همتا ویو)
حدودا ۱٠ کیلومتر داشتم میدوییدم در هرقدم احساس میکردم جنا دارن بهم نزدیک میشن
ولی تقریبا برام عادی شده بود
تا اینکه رسیدم به یه دستشویی عمومی
رفتم داخل و به یکی از دستشویی ها پناه بردم
رفتم داخلش و درو قفل کردم دستام روی گوشام گذاشتم و شعری که نامادریم همیشه برام میخوند و تکرار میکردم
_تو تنها نیستی من همیشه اینجام
در هرجا هر موقعیت میتونی رو من حساب کنی...
(دیگه یه آهنگ چرتی مثلا نوشتم)
که اشکام سراریز شدن
_در هرجا؟ در هرموقعیت؟ خب بیا...
ببخشید این پارت کم شد و بد بود🫤
برای پارت بعد شرط نداریم ولی حمایت کنید♡
سعی میکنم تا شب پارت بعدو بزارم.^_^
....
(۳٠مین بعد)
حمومم تموم شده بود بیرون اومدم و به سمت میز رفتم و سشوارو تو دستم گرفتم که یهو به آینه نگاه کردم و یه مرد رو داخل جایگاه خودم دیدم یه مرد کچل چشم سفید دقیقا با حوله طوسی خودم و یه سشوار دستش خیلی قیافش جدی بود و یه حالتی بود که میخواست یه چیزی بهم بگه یه لحظه سرجام کپ کردم و سشوار از دستم افتاد که گفت
: تو تنها انسان اینجایی... تو مغزم چندبار تکرار شد
ویهو ناپدید شد و خودمو دوباره تو آینه دیدم
قلبم تند تند زد و افتادم زمین خشکم زده بود پاهامو تو شکمم جمع کردم و گوشامو گرفتم
_نه، نه(آروم آروم)، نه نه نه نه نه نه نه(تند تند)
سریع نشستم و به دیوار تکیه دادم ناخودآگاه اشکام سراریز شدن
_خدایا فقط بکشم خدایا فقط بکشم
ترسیده بودم و احساس کردم جنا دارن بهم نگاه میکنن یعنی لوکا هم یه جنه
_نهههه(با جیغ)
نمیتونم من دیگه نمیتونم....
(نکته بسیار مهم: لوکاهم انسان بوده ولی اونم واقعا به این بازی شرکت کرده ولی توسط حمله جنا به یه جن تبدیل شده ولی الان مغزش کلا تحت فرمانه جن هاست)
(اون مرده هم که کچل بوده و چشم سفید که توی آینه به همتا اونو گفت همون مردست که یبار به تلفنش جواب داد و بهش اطلاعات داد حالا معلوم نیست واقعا جنه یا نه (دیگه بهتون نمیگم واقعا نقشش چیه))
(همتا ویو)
ی. ی. یعنی لوکا هم جنه؟ نه نه لوکا انسانه لوکا انسانه
مغزم رد داده بود کاشکی همون بار میمردم ولی الان بهتره که هرچه زودتر از دست لوکا فرار کنم
دور و ورمو نگاه کردم یه پنجره نسبتا بزرگ اون طرف بود خیلی آروم رفتم سمتش قلبم تند تند میزد تا حالا انقد تند نزده بود کل بدنم به طرز وحشتناکی میلرزید کلا یه متر با پنجره فاصله داشتم ولی شبیه یک کیلومتر برام گذشت وقتی رسیدم به پنجره بازش کردم و به ترتیب پاهامو دستامو ازش رد کردم اونطرف پنجره پارکینگ بود
_از چاله افتادم تو چاه که
مهم نبود سریع با همون بدن لرزون به سمتش رفتم و سریع از اون خونه کوفتی رفتم بیرون
با ترس و لرز به دور ترین نقطه ممکن دویدم
(فقط در این حد بگم اون مرده ممکنه طرف همتا باشه)
(همتا ویو)
حدودا ۱٠ کیلومتر داشتم میدوییدم در هرقدم احساس میکردم جنا دارن بهم نزدیک میشن
ولی تقریبا برام عادی شده بود
تا اینکه رسیدم به یه دستشویی عمومی
رفتم داخل و به یکی از دستشویی ها پناه بردم
رفتم داخلش و درو قفل کردم دستام روی گوشام گذاشتم و شعری که نامادریم همیشه برام میخوند و تکرار میکردم
_تو تنها نیستی من همیشه اینجام
در هرجا هر موقعیت میتونی رو من حساب کنی...
(دیگه یه آهنگ چرتی مثلا نوشتم)
که اشکام سراریز شدن
_در هرجا؟ در هرموقعیت؟ خب بیا...
ببخشید این پارت کم شد و بد بود🫤
برای پارت بعد شرط نداریم ولی حمایت کنید♡
سعی میکنم تا شب پارت بعدو بزارم.^_^
۴.۶k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.