عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت
بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان
نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده
است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و
هر کس که در این خشکی دوران به لبش
جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو
حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم
گشته به گلستان نرسیده است؟چرا کلبه ی
احزان به گلستان نرسیده است؟
بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان
نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده
است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و
هر کس که در این خشکی دوران به لبش
جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو
حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم
گشته به گلستان نرسیده است؟چرا کلبه ی
احزان به گلستان نرسیده است؟
۲.۷k
۱۱ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.