دلم میخواست زمان متوقف میشد و همه چیز به همین صورتی که

دلم می‌خواست زمان متوقف می‌شد و همه چیز به همین صورتی که هست باقی می‌ماند. نفسی عمیق و از سر آسودگی می‌کشیدم و می‌رفتم تا مکانی سبز و دور و ناآشنا.
میان پرندگانی که آزادانه پرواز می‌کنند و بلبلانی که آواز می‌خوانند و آهوانی که می‌دوند و چشمه‌ای که می‌جوشد و رودخانه‌ای که می‌خروشد و درختانی که می‌رقصند در آغوش باد و آوای تلخِ تیک‌تاکی که نیست گذر زمان را گوشزد کند، انسانی که نیست یادآور اندوه باشد و جماعتی که نیست در شلوغیِ آن بیگانه باشم. دلم می‌خواهد برای مدتی هیچ مشغله‌ای نباشد، هیچ دردی، هیچ اضطرابی و هیچ اندوهی. دلم می‌‌خواهد ذهن و جانم نفس بکشد کمی، در هوایی بدون دلهره‌ و اندوه‌های اجتناب‌ناپذیر.
دلم می‌خواهد کمی نفس بگیرم و دوباره به این اقیانوس عمیق برگردم.
دیدگاه ها (۲)

امیدوارم که خوب باشی و خوب‌تر شده‌باشی عزیزم، امیدوارم پیچک ...

ﺑﻌﻀﯿﺎ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩ ﺷﻌﺮﻧﺪ...ﺭﺩﯾﻒ ﻭ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ...ﻭﺯﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ...ﺍﮔﺮ ﻧ...

وقتی میدونی یک نفر دوستت داره وقتی میدونی حضورت براش مهمهحتی...

#تولدت_مبارکزادگاه وتاریخ تولد هیچکس درهیچ نقشه و تقویمی نیس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط