عشق اشتباه🪽🌑
عشق اشتباه🪽🌑
قسمت دوم: خواب🎲📓
_____________________
لیوای: هیچی تو ربطی نداره حالا چیکارم داشتی؟
ارن: خببببب لیوای سان راستش چند روزه احساس میکنم عاشق میکاسا شد...
لیوای: تازه فهمیدی من یه روزه فهمیدم عاشق کی ام
ارن با تعجب : عاشق شدید؟؟؟
لیوای: نه یعنی اره عاشق چایی شدم اره اره اصلا دوست دارم یه مغازه بذارم اسمشو بذارم هانجی نه یعنی چایی اره فک کنم اسمشو میذارم چایی
ارن: یعنی شما الان عاشق یکی شدید؟؟؟؟
لیوای: چقد زبون نفهمی گمشو بیرون لعنتییییی
ارن:وایسا .....وایسا...
*لیوای ارن رو پرت کرد بیرون*
*ده دقیقه بعد*
*هانجی وارد اتاق میشه*
هانجی:میگم لیوای اون پروده بود.....
*میبینه لیوای خوابه*
هانجی: اوممم بهتره برم پتو بیارم بندازم روش تا شاید وقتی بیدار شد اشتی کنه ( هانجی هنوز فک میکنه که یکاری کرده که لیوای ناراحت شده)
*در حال انداختن پتو*
نویسنده :خب عزیزان جالبه بدونید دقیقا در همون لحظه ای که هانجی داره پتو رو میندازه دو تا بچه داشتن بیرون بازی میکردن و توپشون پرت میشه به سمت سر هانجی و هانجی بیهوش میشه
*فردا*
میکاسا: ارن اینجایی؟....
*لیوای و هانجی رو میبینه* ( عکس بالا*ورق بزن*)
ارن: بله؟؟؟
میکاسا: ا... ار... ارن ای... اینا... لیوایو هانجی ان؟
ارن: وات فا...ککککککککککککک
*لیوای و هانجی از خواب میپرن*
هانجی : اخ سرم چقد درد میکنه
*لیوای سرخ شده و نمیتونه حرف بزنه*
هانجی:اوووووووو شتتتتتتتتتتتت ببخشید لیوای سان واقعا عذر میخوام من فقط داشتم میومدم تو بعد دیدم خوابی امدم پتو بندازم بعد یدفعه افتادم و تازه الان بلند....
*لیوای هانجی رو پس میزنه و عین موشک میره*
هانجی: امدم صواب کنم به گناه دچار شدم شت
ارن: میکاسا.... میکاسا.... میکاساااااااااا
میکاسا: هااااانننننن چیه دارم حرف های هانجی رو گوش مید....
__________________
یاه یاه یاه🐦✨
لایک و فالو فراموش نشود
قسمت دوم: خواب🎲📓
_____________________
لیوای: هیچی تو ربطی نداره حالا چیکارم داشتی؟
ارن: خببببب لیوای سان راستش چند روزه احساس میکنم عاشق میکاسا شد...
لیوای: تازه فهمیدی من یه روزه فهمیدم عاشق کی ام
ارن با تعجب : عاشق شدید؟؟؟
لیوای: نه یعنی اره عاشق چایی شدم اره اره اصلا دوست دارم یه مغازه بذارم اسمشو بذارم هانجی نه یعنی چایی اره فک کنم اسمشو میذارم چایی
ارن: یعنی شما الان عاشق یکی شدید؟؟؟؟
لیوای: چقد زبون نفهمی گمشو بیرون لعنتییییی
ارن:وایسا .....وایسا...
*لیوای ارن رو پرت کرد بیرون*
*ده دقیقه بعد*
*هانجی وارد اتاق میشه*
هانجی:میگم لیوای اون پروده بود.....
*میبینه لیوای خوابه*
هانجی: اوممم بهتره برم پتو بیارم بندازم روش تا شاید وقتی بیدار شد اشتی کنه ( هانجی هنوز فک میکنه که یکاری کرده که لیوای ناراحت شده)
*در حال انداختن پتو*
نویسنده :خب عزیزان جالبه بدونید دقیقا در همون لحظه ای که هانجی داره پتو رو میندازه دو تا بچه داشتن بیرون بازی میکردن و توپشون پرت میشه به سمت سر هانجی و هانجی بیهوش میشه
*فردا*
میکاسا: ارن اینجایی؟....
*لیوای و هانجی رو میبینه* ( عکس بالا*ورق بزن*)
ارن: بله؟؟؟
میکاسا: ا... ار... ارن ای... اینا... لیوایو هانجی ان؟
ارن: وات فا...ککککککککککککک
*لیوای و هانجی از خواب میپرن*
هانجی : اخ سرم چقد درد میکنه
*لیوای سرخ شده و نمیتونه حرف بزنه*
هانجی:اوووووووو شتتتتتتتتتتتت ببخشید لیوای سان واقعا عذر میخوام من فقط داشتم میومدم تو بعد دیدم خوابی امدم پتو بندازم بعد یدفعه افتادم و تازه الان بلند....
*لیوای هانجی رو پس میزنه و عین موشک میره*
هانجی: امدم صواب کنم به گناه دچار شدم شت
ارن: میکاسا.... میکاسا.... میکاساااااااااا
میکاسا: هااااانننننن چیه دارم حرف های هانجی رو گوش مید....
__________________
یاه یاه یاه🐦✨
لایک و فالو فراموش نشود
۶.۴k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.