دیروز رفتم اتلیه؛یکی از عکسای نوجوونیامو داده بودم برام ظ
دیروز رفتم اتلیه؛یکی از عکسای نوجوونیامو داده بودم برام ظاهر کنن..
گرفتمش راه افتادم سمت خونه..
عکس دستم بود و همینجوری داشتم نگاش میکردم..
یهو یه پسر بچع خیلی بانمک و تپل پایین مانتومو کشید..!
گفتم جانم عزیزم..
گفت : شما مامان واقعی منی؟..
گفتم چی؟آخی عزیزم گم شدی؟..
گفت نه؛مگه این عکسه شما نیست؟
گفتم اره خب این منم...
گفت قبلنا این عکسو بابام بهم نشون داده بود، میگفت این قرار بوده مامان من بشه...
یهو بغضم ترکید؛ بهش گفتم تو آریایی؟.....
گفت دیدی تو مامانمی،اسمم بلدی:):purple_heart:
#vampire
#no_copy_block
گرفتمش راه افتادم سمت خونه..
عکس دستم بود و همینجوری داشتم نگاش میکردم..
یهو یه پسر بچع خیلی بانمک و تپل پایین مانتومو کشید..!
گفتم جانم عزیزم..
گفت : شما مامان واقعی منی؟..
گفتم چی؟آخی عزیزم گم شدی؟..
گفت نه؛مگه این عکسه شما نیست؟
گفتم اره خب این منم...
گفت قبلنا این عکسو بابام بهم نشون داده بود، میگفت این قرار بوده مامان من بشه...
یهو بغضم ترکید؛ بهش گفتم تو آریایی؟.....
گفت دیدی تو مامانمی،اسمم بلدی:):purple_heart:
#vampire
#no_copy_block
۲۶.۲k
۱۲ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.