نمی دانی مگر دردم

‍ «نمی دانی مگر دردم؟»

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری
به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی
دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم


شعر #حضرت_حافظ
دیدگاه ها (۰)

ايمان من به توايمان من به خاک استايمان من به رجعت هر شوکتي س...

باران می‌شوم و در خود می‌بارم؛خورشید می‌شوم و در خود می‌تابم...

سوزی ز ساز عشقت در دل چرا نگیرمرمزی ز راز مهرت در جان چرا ند...

#عکس_نوشته

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط