من در آیینه رخ خود دیدم

من در آیینه رخ خود دیدم،
و به تو حق دادم
آه می بینم،
می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی،
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم..

چه امید عبثی،
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ..
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ..

تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ..

کاهش جان من این شعر من است،
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی..
راستی،شعر مرا می خوانی ؟
نه،
دریغا،هرگز..
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی،
کاشکی شعر مرا می خواندی..

حمید مصدق
دیدگاه ها (۲۵)

میخواستم همه‌ کارهایم را بکنمو سرِ فرصت به دنبال او بروم.می‌...

همین دیروز از خدا خواستمشهمین امروز به دیگری داد او را صدای ...

دلت که میگیرد از مخاطب خاصتفراری می شوی از شبکه های اجتماعی....

بس ڪه بد میگذرد زندگےِ اهل جهانمردم از عــمر چو سالـے گذرد ع...

من گریه من اشک من عرررررررررر

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

الا ای دلبر زیبا کجاییچراپیش من تنهانیاییتو تنهایی و من تنها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط