فیک باکوگو
فیک باکوگو
-۱۰- *زنگ اخر از زبون ا.ت*
از اول روز خیلی با میدوریا حرف زدم و دیدم بعضی وقتا باکوگو داره با چشم غره بهمون نگاه می کنه.
ایزاوا: بچه ها این زنگ رو میتونید هر کار خواستید بکنید. یسری مشکل پیش اومده که باید بهشون رسیدگی کنم.
یه چشمک به اوراراکا زدم که یعنی به میدوریا بگو بیاد پیشم.
اونم سریع بهش گفت و دکو اومد.
دکو: با استرس* عامم... سلام ا.ت سان
ا.ت: سلاممم میدو...
باکوگو: هوی تمههه مگه من بهت نگفتم نیا سمت میز مننننن *داد*
دکو: اما کاچان ا.ت چان کارم داشت...
باکوگو: تو کارش داشتی!؟
ا.ت: اره
باکوگو: تچ... تمه اگه انقد دردسر داری چرا کنار من میشینی. *اروم*
ا.ت: خب میدوریا سان بشین تا بهت یاد بدم چطور چهره بکشی.
الان بنظرت چهره ی کیو بکشم؟؟
میدوریا: عام... چهره ی خودمو تورو
ا.ت: حتما...
یهو یه دستی روی شونم حس کردم.
باکوگو: همین الان پاشو بریم بیرون. کارت دارم نفله.
ا.ت: اما باکوگو سان من دارم به میدوریا طراحی...
باکوگو: من مهم ترم یا اون!؟
ا.ت: باشه باشه اومدم...
بالاخره یه کاری داره درست پیش میره.
من چون ادم بشدت درونگراییم هیچ کس نمی فهمه ناراحتم یا خوشحالم ولی این دفعه مطمئنن به طور ضایه ای شاد بودم...
-۱۰- *زنگ اخر از زبون ا.ت*
از اول روز خیلی با میدوریا حرف زدم و دیدم بعضی وقتا باکوگو داره با چشم غره بهمون نگاه می کنه.
ایزاوا: بچه ها این زنگ رو میتونید هر کار خواستید بکنید. یسری مشکل پیش اومده که باید بهشون رسیدگی کنم.
یه چشمک به اوراراکا زدم که یعنی به میدوریا بگو بیاد پیشم.
اونم سریع بهش گفت و دکو اومد.
دکو: با استرس* عامم... سلام ا.ت سان
ا.ت: سلاممم میدو...
باکوگو: هوی تمههه مگه من بهت نگفتم نیا سمت میز مننننن *داد*
دکو: اما کاچان ا.ت چان کارم داشت...
باکوگو: تو کارش داشتی!؟
ا.ت: اره
باکوگو: تچ... تمه اگه انقد دردسر داری چرا کنار من میشینی. *اروم*
ا.ت: خب میدوریا سان بشین تا بهت یاد بدم چطور چهره بکشی.
الان بنظرت چهره ی کیو بکشم؟؟
میدوریا: عام... چهره ی خودمو تورو
ا.ت: حتما...
یهو یه دستی روی شونم حس کردم.
باکوگو: همین الان پاشو بریم بیرون. کارت دارم نفله.
ا.ت: اما باکوگو سان من دارم به میدوریا طراحی...
باکوگو: من مهم ترم یا اون!؟
ا.ت: باشه باشه اومدم...
بالاخره یه کاری داره درست پیش میره.
من چون ادم بشدت درونگراییم هیچ کس نمی فهمه ناراحتم یا خوشحالم ولی این دفعه مطمئنن به طور ضایه ای شاد بودم...
۱۴.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.