مرد رو به در خروجی دوید من از این خانه میروم قهرمان ی

مرد رو به در خروجی دوید «من از این خانه می‌روم.» قهرمان یونس روی صندلی جابه‌جا شد «کجا می‌روی؟ از خودت فرار می‌کنی؟ همه‌جا آسمان همین رنگ است.» وهاب به ماه تمام، فراز کاج خیره شد «این جماعت غربتم را به نهایت می‌رسانند.» یونس تبسمی کرد «پرتگاه انتها ندارد، مگر به فکرش نباشی. در گریختن رستگاری‌ای نیست. بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.»

#غزاله_علیزاده
دیدگاه ها (۵)

🦋و عشق یعنی غمی عمیق اما بسیار عزیز...🥺🥰

باید از جنگیدن با مرد اجتناب کرد،نه صرفاً به خاطر حفظ غرور ا...

شانس یه بار درِ خونه رو میزنهولی بدشانسی دستش رو از روی زنگ ...

محمدرضا جعفری :نسرین، هرکی بهت گفت:«نمیخوام ناراحتت کنما ولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط