مرد رو به در خروجی دوید «من از این خانه می روم.» قهرمان ی
مرد رو به در خروجی دوید «من از این خانه میروم.» قهرمان یونس روی صندلی جابهجا شد «کجا میروی؟ از خودت فرار میکنی؟ همهجا آسمان همین رنگ است.» وهاب به ماه تمام، فراز کاج خیره شد «این جماعت غربتم را به نهایت میرسانند.» یونس تبسمی کرد «پرتگاه انتها ندارد، مگر به فکرش نباشی. در گریختن رستگاریای نیست. بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.»
#غزاله_علیزاده
#غزاله_علیزاده
۴.۲k
۲۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.