به من بود میگفتم دو ساعت آفتاب بیاد بیست و دو ساعت بقی

-به من بود میگفتم دو ساعت آفتاب بیاد ، بیست و دو ساعت بقیه شب باشه.
+عه ، چرا خب؟
-چون همه ی دردا از حرف نزدنه ، همه حرف های نزده ام شب یادت میفته.
خودِ تو ، اگر پتو می پیچیدی دورت میزدی از خونه بیرون  از جلوی خونشون رد میشدی یهو در باز میشد اونم اومد بود یه دوری بزنه ، بهش نمی گفتی دلت براش تنگ شده ؟ ولی الان چی پتو رو می پیچی دورت به اون پهلو میشی چشماتو محکم می بندی فردا صبح باز لباس رسمیاتو می پوشی به جلو خونشون که میرسی قدم هاتو تند میکنی رد میشی.
تاریکی میذاره حرف بزنی ، روشنایی خفت میکنی.

#مرآ_جان
دیدگاه ها (۱۱)

دیدی روزای اوّلِ رابطه اتچقدر شیرینه و هَمه چیز قَشنگه ؟!اون...

چقدر شیرین استدیدنِ دو نفره هایتانلابلای این شلوغ بازارِ راب...

پارت ۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط