گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود

گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود
خدا گفت: چیزی بگو
گنجشک گفت: خسته ام
خدا گفت: از چه ؟
گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.

خدا گفت: مگر مرا نداری ؟
دیدگاه ها (۱)

سنگی که از آن خون تازه می جوشدعالم جلیل مرحوم ملامحمد حسن قز...

عکس العمل شیطان هنگام نزول آیه الکرسیامام محمد باقر از امیر...

حضرت امام حسن عسگری علیه السلام از طرف حکومت عباسی به دست مأ...

نقل‌ کردهاند که‌: شخصی‌ از اهل‌ تفکّر و مراقبه‌ در گوشه‌ای‌ ...

نشسته ام که برای دلم هوار کنمجواب کرده طبیبم، بگو چه کار کنم...

امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد:«کجایی؟!»دلم هُری فرو ریخت...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط