جزیره کشف نشده 🌴 پارت۲۴ 💚
ــ نترس خواب زنا چپکی هستن.
لیندا: حوصله بحث با تو رو دیگه ندارم.
نمیدونم چی شد که دلم براش سوخت..........
ــ خب راست میگم دیگه.
یوری: راست میگه زیاد نگران نباش.
لیندا: میخوام بخوابم دیگه بیدار نشم.
ــ نهههه نخواببب..
جوری داد زدم مغز خودمم سود کشید. هردوشون یجوری نگام کردند..........
ــ خب.. خب برا من درسر داره. خواستی به خواب ابدیت بری وقتی برگشتی کشور خودت اونجا برو.
این حرفم از ته دلم نبود. اما نمیدونم از کجا درآوردمش..........
لیندا: حالا که اینطور شد. تا وقتی تورو کفن نکنم نمیمیرم. حالا ماجرای چن ساعت پیش جلسه یادم اومد. کاری میکنم که هزار بار آرزوی مرگ کنی. پسره نردبان..
نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم.. انگار احساسات و رفتارام از کنترلم خارج شدن..........
ــ عه اگه اینطوریه میفهمیم کی آرزوی مرگ میکنه و کی کیو کفن میکنه.
لیندا: اعلام جنگ میکنی؟
ــ بله.
لیندا: تا اخر هستی؟
ــ هستم.
لیندا: جنگ ما از همین حالا شروع میشه.
یوری: دیگه بچه نیستیدا..
منولیندا: تو خفه.
بیچاره یوری ترسید. حالا چطوری براش نقشه بکشم؟ فهمیدممممم. رسیدیم.رفتیم تو پذیرایی. شوگا هم اومده بود. لیندا نشست. یوری میخواست بشینه که بهش اشاره کردم اون طرف بشینه و خودم کنار لیندا نشستم. لیندا خانم بجنگ تا بجنگیم. چپ چپ نگام کرد. یوری فکر کنم به جیهوپو شوگا قضیه رو گفته..........
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
لیندا: حوصله بحث با تو رو دیگه ندارم.
نمیدونم چی شد که دلم براش سوخت..........
ــ خب راست میگم دیگه.
یوری: راست میگه زیاد نگران نباش.
لیندا: میخوام بخوابم دیگه بیدار نشم.
ــ نهههه نخواببب..
جوری داد زدم مغز خودمم سود کشید. هردوشون یجوری نگام کردند..........
ــ خب.. خب برا من درسر داره. خواستی به خواب ابدیت بری وقتی برگشتی کشور خودت اونجا برو.
این حرفم از ته دلم نبود. اما نمیدونم از کجا درآوردمش..........
لیندا: حالا که اینطور شد. تا وقتی تورو کفن نکنم نمیمیرم. حالا ماجرای چن ساعت پیش جلسه یادم اومد. کاری میکنم که هزار بار آرزوی مرگ کنی. پسره نردبان..
نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم.. انگار احساسات و رفتارام از کنترلم خارج شدن..........
ــ عه اگه اینطوریه میفهمیم کی آرزوی مرگ میکنه و کی کیو کفن میکنه.
لیندا: اعلام جنگ میکنی؟
ــ بله.
لیندا: تا اخر هستی؟
ــ هستم.
لیندا: جنگ ما از همین حالا شروع میشه.
یوری: دیگه بچه نیستیدا..
منولیندا: تو خفه.
بیچاره یوری ترسید. حالا چطوری براش نقشه بکشم؟ فهمیدممممم. رسیدیم.رفتیم تو پذیرایی. شوگا هم اومده بود. لیندا نشست. یوری میخواست بشینه که بهش اشاره کردم اون طرف بشینه و خودم کنار لیندا نشستم. لیندا خانم بجنگ تا بجنگیم. چپ چپ نگام کرد. یوری فکر کنم به جیهوپو شوگا قضیه رو گفته..........
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
۱۶.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.