بخواب هلیا، دیر است.
بخواب هلیا، دیر است.
دود دیدگانت را آزار می دهد. شب، خالی تر از ظرف شام سگهای اهلی ست. استخوان ها زندگی را نمی آرایند – استخوان های خشک
ما همه در اسارت خاک بودیم
ما، در خفاخانه های ضمیر خویش چیزی را پنهان نگه داشتیم؛ پنهان و سرسختانه نگه داشتیم
و روزی دانستیم – و تو نیز خواهی دانست – که زمان، جاودان بودن همه چیز را نفی می کند
پوسیدن بر هر آنچه پنهان شده است دست می یابد و افسوس به جای می ماند.
فردا نارنج ها از آن سوی نرده های چوبی خواهند گریست.
بخواب هلیا ...
تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچه ایست به سوی فضای نیلی و زنده ی دوست داشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشک ها در میان درختان نارنج با هم چه می گویند، جیرجیرک ها چرا برای هم آواز می خوانند، و چه پیامی سگ ها را از اعماق شب بر می انگیزد
#مکعب_بیرنگ
دود دیدگانت را آزار می دهد. شب، خالی تر از ظرف شام سگهای اهلی ست. استخوان ها زندگی را نمی آرایند – استخوان های خشک
ما همه در اسارت خاک بودیم
ما، در خفاخانه های ضمیر خویش چیزی را پنهان نگه داشتیم؛ پنهان و سرسختانه نگه داشتیم
و روزی دانستیم – و تو نیز خواهی دانست – که زمان، جاودان بودن همه چیز را نفی می کند
پوسیدن بر هر آنچه پنهان شده است دست می یابد و افسوس به جای می ماند.
فردا نارنج ها از آن سوی نرده های چوبی خواهند گریست.
بخواب هلیا ...
تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچه ایست به سوی فضای نیلی و زنده ی دوست داشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشک ها در میان درختان نارنج با هم چه می گویند، جیرجیرک ها چرا برای هم آواز می خوانند، و چه پیامی سگ ها را از اعماق شب بر می انگیزد
#مکعب_بیرنگ
۲۱.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.