عباس یرید یتزوج قال لامه

عباس یرید یتزوج قال لامه
أریدک تخطبین لی..
قالت: ابشر
قال عباس : ابیها حلوه ونحیفه وطویله
قالت امه: الیوم بنروح عرس ویتجمعن البنات من کل صوب أیش رایک تجی معنا وتلبس عبایه وتختار لک عروس.
عباس لبس العبایه وراح للعرس..
شاف وحده جمیلة القوام لکنها مغطیه وجها ماقدر ینتظر علی طول راح لها..
وقال لها تتزوجینی انا عباس
ردت البنت وقالت :
اسکت الله یفضحک انا صادق ابن عمک

هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
دیدگاه ها (۸)

کنا نقول ‏​‏​للضیف حیاکـ اللـه صرنا نقول ...

نویسم نامه ای از بینواییببندم بر پر مرغ هواییببر مرغک به دست...

شاید یک روزییک نفریک جوری آدم را بخواهدکه خواستنش به این راح...

ظـاهـــرش جـــدیست ..امـا دلـــی دارد کـه مــهربـانـی اشبـه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط