وقتی بدون اجازش رفتی بار و…
وقتی بدون اجازش رفتی بار و…
P1
تو اتاق رو تخت بودم و داشتم فیلم مورد علاقم و نگاه میکردم و خوراکی میخوردم..جونگکوک این روزا دیر میومد خونه و بخاطر همین از دستش ناراحتم..واقعا حوصلم سر رفت!
لپ تاپ رو خاموش کردم و گذاشتمش کنار..صدای گوشیم اومد..آه،بالاخره فهمید ا.تی هم وجود داره!
ا.ت: بفرما
کوک: سلام جوجو
ا.ت: جونگکوک اگه واسه این مسخره بازیا زنگ زدی قطع کنم!!
کوک: هنوزم عصبی ای ا.تیی؟خب چیکار کنم کاره دیگه!(کیوت)
ا.ت: …
ا.ت: قطع میکنم..
کوک: نه نه نه..صبر کن صبر کن
ا.ت: بگو..
کوک: امم..خب…چخبر جوجه رنگی؟
ا.ت: بعد دو روز زنگ زدی که این چرت و پرتا رو بگی؟؟اصن تازه بعد دو روز یادت افتاد ا.تی هم وجود داره؟؟فقط امیدوارم نبینمت(عصبی)
گوشی و قطع کردم و پرتش کردم اونور تخت..دوباره صدای زنگش بلند شد!!
اوفففف جونگکوک به خدا اگه تو باشی خودم..
با دیدن اسم رو صفحه یکم آروم تر شدم و جواب دادم..
ا.ت: بله یونا ؟
یونا: سلام ا.تیییی..خوبی دخترر(بلند)
ا.ت: اخ یونا گوشم کر شد..خوبم دختر تو چطوری؟
یونا: من عالیم..خواستم بگم داریم با بچه ها میریم بار..اگه اون شوهر غول پیکرت اجازه میده باهامون بیا..
یکم با خودم فکر کردم..چند وقته بار نمیرم؟اصن به اون چیکار دارم!
ا.ت: منتظرتم گرل..
یونا: اووو امشب یکی اینجا شیطون شدههه..آماده شو دختر،،داریم میایممم
کمدم و باز کردم و نگاهی به لباسام انداختم..لباسای نسبتا بازم که برای قبل ازدواج بود داشت خاک میخورد..!
یکی از لباسای سفید کوتاهم رو پوشیدم که احتیاجی به نیم تنه نداشت..بند نازکی داشت و شونده های سفیدم مشخص بود!
کفش پاشنه بلندم رو پوشیدم و ادکلن موردعلاقم رو زدم!
صدای بوق ماشین یونا اومد..وقت حرکته،امیدوارم راجب امشب چیزی نفهمی جئون!
P1
تو اتاق رو تخت بودم و داشتم فیلم مورد علاقم و نگاه میکردم و خوراکی میخوردم..جونگکوک این روزا دیر میومد خونه و بخاطر همین از دستش ناراحتم..واقعا حوصلم سر رفت!
لپ تاپ رو خاموش کردم و گذاشتمش کنار..صدای گوشیم اومد..آه،بالاخره فهمید ا.تی هم وجود داره!
ا.ت: بفرما
کوک: سلام جوجو
ا.ت: جونگکوک اگه واسه این مسخره بازیا زنگ زدی قطع کنم!!
کوک: هنوزم عصبی ای ا.تیی؟خب چیکار کنم کاره دیگه!(کیوت)
ا.ت: …
ا.ت: قطع میکنم..
کوک: نه نه نه..صبر کن صبر کن
ا.ت: بگو..
کوک: امم..خب…چخبر جوجه رنگی؟
ا.ت: بعد دو روز زنگ زدی که این چرت و پرتا رو بگی؟؟اصن تازه بعد دو روز یادت افتاد ا.تی هم وجود داره؟؟فقط امیدوارم نبینمت(عصبی)
گوشی و قطع کردم و پرتش کردم اونور تخت..دوباره صدای زنگش بلند شد!!
اوفففف جونگکوک به خدا اگه تو باشی خودم..
با دیدن اسم رو صفحه یکم آروم تر شدم و جواب دادم..
ا.ت: بله یونا ؟
یونا: سلام ا.تیییی..خوبی دخترر(بلند)
ا.ت: اخ یونا گوشم کر شد..خوبم دختر تو چطوری؟
یونا: من عالیم..خواستم بگم داریم با بچه ها میریم بار..اگه اون شوهر غول پیکرت اجازه میده باهامون بیا..
یکم با خودم فکر کردم..چند وقته بار نمیرم؟اصن به اون چیکار دارم!
ا.ت: منتظرتم گرل..
یونا: اووو امشب یکی اینجا شیطون شدههه..آماده شو دختر،،داریم میایممم
کمدم و باز کردم و نگاهی به لباسام انداختم..لباسای نسبتا بازم که برای قبل ازدواج بود داشت خاک میخورد..!
یکی از لباسای سفید کوتاهم رو پوشیدم که احتیاجی به نیم تنه نداشت..بند نازکی داشت و شونده های سفیدم مشخص بود!
کفش پاشنه بلندم رو پوشیدم و ادکلن موردعلاقم رو زدم!
صدای بوق ماشین یونا اومد..وقت حرکته،امیدوارم راجب امشب چیزی نفهمی جئون!
۱.۶k
۲۹ آذر ۱۴۰۳