روزی حضرت عیسی ع از صحرایی می گذشت در راه به عبادت گاه

روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.

در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند
همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام.
اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟
خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر؟
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن.

در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.

📚 کیمیای سعادت
دیدگاه ها (۰)

.....🦋🌸

اگر بخواهی نعمتی در تو زیاد شودباید آنرا ستایش کنیحتی وقتی گ...

پنج قانون"خوشبختی"قلبتان را از "نفرت" پاک کنیدذهنتان را از "...

ایران۳۲۰۰ سال قبل از میلاد پیدا شده🇮🇷#ایران🇮🇷✌🏻

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط