تو را باید کمی بیشتر دوست داشت...
تو را باید کمی بیشتر دوست داشت...
کمی بیشتر از یک همراه...
کمی بیشتر از یک همسفر...
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!
تو را باید...
اندازه ی تمام دلشوره هایت...
اندازه ی اعتماد کردن ات...
تو را باید با تمام حرف هایی ...
که در چشمانت موج میزند...
با تمام رازهایی ...
که در سینه داری دوست داشت...
تو را باید همانند یک هوای ابری...
یک شب بارانی...
یک آهنگ قدیمی...
یک شعر تمام نشدنی...
همانند یک ملو درامِ ...
کلاسیکِ عاشقانه ی فرانسوی...
همانند یک آواره ی عاشق دوست داشت!
تو را باید هنگامی که موهایت را تاب میدهی...
هنگامی که پشت پنجره ی اتاقِ خاطرات ات...
چشم می دوزی به برگ هایِ روانِ پاییز...
هنگامی که دیوار شب را ...
با سکوت ات می شکنی...
هنگامی که آغوشی می خواهی ...
از جنس آرامشِِ.
تو را باید فراتر از لمسِ تَنت ..
دوست داشت...
فراتر از اختلالات هورمونی!
برای دوست داشتنت ...
باید غرور را رها کرد!
#علی_سلطانی
کمی بیشتر از یک همراه...
کمی بیشتر از یک همسفر...
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!
تو را باید...
اندازه ی تمام دلشوره هایت...
اندازه ی اعتماد کردن ات...
تو را باید با تمام حرف هایی ...
که در چشمانت موج میزند...
با تمام رازهایی ...
که در سینه داری دوست داشت...
تو را باید همانند یک هوای ابری...
یک شب بارانی...
یک آهنگ قدیمی...
یک شعر تمام نشدنی...
همانند یک ملو درامِ ...
کلاسیکِ عاشقانه ی فرانسوی...
همانند یک آواره ی عاشق دوست داشت!
تو را باید هنگامی که موهایت را تاب میدهی...
هنگامی که پشت پنجره ی اتاقِ خاطرات ات...
چشم می دوزی به برگ هایِ روانِ پاییز...
هنگامی که دیوار شب را ...
با سکوت ات می شکنی...
هنگامی که آغوشی می خواهی ...
از جنس آرامشِِ.
تو را باید فراتر از لمسِ تَنت ..
دوست داشت...
فراتر از اختلالات هورمونی!
برای دوست داشتنت ...
باید غرور را رها کرد!
#علی_سلطانی
۳.۵k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.