خودم نوشتم حمایت لطفا

« سیاهیِ نگاهت» 🤍🖤

اولین روزی که درباره‌ت شنیدم، حتی بدون اینکه ببینمت، دلم می‌خواست یه‌جوری روبه‌روت قرار بگیرم.
یه حس عجیب بود… انگار چیزی توی من بیدار شده بود که مدت‌ها خواب بود.
وقتی برای اولین بار دیدمت، توی دلم گفتم:
"این همونه… همونی که سال‌ها بی‌صدا دنبالش بودم."
اما نمی‌تونستم نزدیکت بشم.
تو از من دور بودی…
نه از نظر فاصله،
از نظر روح،
از نظر حال‌وهوایی که توش بودیم.
یه فاصله‌ای بینمون بود که نمی‌شد با قدم پرش کرد.
چشمهات…
امان از اون چشم‌های مشکی که هر بار نگاهت می‌کنم، حس می‌کنم دارم توی یه سیاهی آروم فرو می‌رم.
یه سیاهی که خمار و گرم و عجیب آرومه…
طوری که انگار فقط حضور تو می‌تونه نذاره کامل غرق بشم.
عمق نگاهت سنگینه…
اون‌قدر عمیق که هر بار چشم‌تو‌چشم می‌شیم، ناخودآگاه نگاهمو می‌دزدم.
نه از خجالت…
از این‌که زیبایی و خماری نگاهت برای دل من زیادیه.
سنگینی حسی که از نگاه تو بیرون می‌اومد، تا آخر روز باهام می‌موند.
یه گوشه‌نگاه ساده ازت…
اون‌قدر اثر داشت که تا هفته‌ها با یادآوریش ذوق می‌کردم
و حس می‌کردم قند تو دلم آب می‌شه.
حس من…
این حسی که نسبت به تو دارم، طوریه که حتی وقتی می‌شنوم درد کشیدی، انگار دردش می‌افته توی وجود من.
چه برسه به این‌که روبه‌روم باشی و ببینم…
گاهی فقط می‌خوام ساعت‌ها جلوی من بشینی
و من نگاهت کنم؛
شاید با دیدن زیبایی‌هات،
با تماشای اون چشمات،
یه روزی سیر بشم…
اما فکر نکنم بشم.
دیدگاه ها (۳)

کیا اخر اسمشون با ا یا ه تموم میشه؟؟؟ تو کامنتا بگید. 🤍#نایر...

«سال‌ها می‌گذره، ولی حقیقت همونه؛هر چی عشق دیدمسایه‌ٔ کوچیکی...

آدم های صبور..،یه خصوصیت عجیب دارن،بی نهایت لبخند می زنن ......

Revenge or love ? Part 4 سیاهی مطلق . تنها چیزیه که ازش نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط