یک روز یک جایی ناگهان این اتفاق برای ما میافتد

یک روز ، یک جایی‌ ، ناگهان ، این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد
کتاب مان را می‌‌بندیم ، عینکمان را از چشم بر میداریم
شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم
ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم
اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم
همانطور که در خیابان راه می‌رویم
همانطور که خرید می‌کنیم
همانطور که دوش میگیریم
ناگهان می‌‌ایستیم
می‌گذاریم دنیا برای چند لحظه بایستد
و بعد همانطور که دوباره راه می‌رویم
و خرید می‌کنیم
و شماره می‌‌گیریم
و رانندگی‌ می‌کنیم
و کتاب می‌خوانیم
از خودمان سوال می‌کنیم
واقعا از زندگی‌ چه می‌خواهم؟؟؟
به احتمالِ قوی از آن روز به بعد اجازه نمی‌‌دهیم ، هیچ کسی‌، هیچ حرفی‌، هیچ نگاهی‌ ، زندگی‌ را از ما پس بگیرد

#نیکی_فیروزکوهی
دیدگاه ها (۳)

در هر سنی که عاشق شویاگر عاشقت نباشدهزار ساله خواهی شددر هر ...

دلتنگیهرباربه طریقیخود رابه رخ می کشد:یک بارگلدان بلور را می...

گاهیدلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...!...

من در عشق مردی که ساخته خیالاتم بودگم شده ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط