می شود هلم بدهی

می شود هُلم بدهی!
محکم!!
که سر بخورم ، پرت شوم در آغوش پنج سالگی؟
می شود مقنعه ی کج و ماوجم را سر کنم
و بنشانی ام پشت همان نیمکت های زهوار در رفته ی هفت سالگی؟
می شود همه ی بهارها را پیک نوروزی حل کنم
و شکوه نکنم از خستگی...
می شود معلم بدم باشی و جریمه ام کنی...
مداد لای انگشتم بگذاری... ،
حسنک کجایی را بیست بار بنویسم و
تمام فکرم این باشد که آخر قصه حسنک کجا بود...
اما هرگز به بیست سالگی نرسم... ؟
می شود تصمیم کبرا را ده ها بار با هم دوره کنیم
و تصمیم بگیریم آرزوی بزرگ شدن نداشته باشیم...؟
که پایمان نرسد به سی سالگی...!
می شود خورشید فردا را
از دریچه ی زرد و نارنجی های دفتر نقاشی ببینیم...
و جهانِ تاریک بزرگ شدن را نبینم...
می شود کفش های بچگی‌مان را بپوشیم ،
دستم را بگیری حوالی کوچه های کودکی قدم بزنیم...
راستی!
می شود همینجا گم بشویم و
فردای بچگی‌مان را
نبینیم ... ؟!
دیدگاه ها (۱۷۷)

دلتنگمو خیالِ توپونه‌اے خشک استدر دستانمڪه هر چه بیشتر خُردش...

شنیده ام چشم به راه باران پاییزی،کنار پنجره اتاقت می نشینی و...

𝓗𝓪𝓹𝔂 𝓑𝓲𝓻𝓽𝓱 𝓭𝓪𝔂#تـღـوبایدباشے... تا ڪم نیاورم...باید باشے تا ...

همیشه در جانم بودیدر لبانمدر چشمانمدر سَرمرنج و اشتیاقم بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط