عشق وحشی
+تو تو تو اینجا چیکار میکنیبببییی
-چیه فکر کردی پیدات نمیکنم ؟
رفتم تو اشپزخونه نباید نباید دوباره بدستم بیاره نمیزارم نمیزارم دوباره بیفتم تو چنگال هاش رفتم چاقو تیزی برداشتم کوک اومد تو اشپزخونه
-میخوای چیکار کنی منو بکشی؟
پوزخندش روی تک تک سلول های مغزم رژه میرفت
+شاید ولی فکر کنم خودمو بکشم بیشتر بهت اسیب بزنه اخخخخخ نه من دیگه برات ارزشی ندارم
پوزخندی زدم اومد نزدیک که چاقو رو روی شاهرگم گذاشتم
+جلو نیا
-باشه باشه
بهش نگاه کردم باید از اینجا فرار کنم
+تو هیچ وقت به حرفم گوش ندادی هیچ وقت حرفامو گوش نکردی هیچ وقت بهم نگفتی تو تو این بازی نقش داشتی؟هیچ وقت نگفتی تو منو دوست داشتی؟هیچ وقت نظرمو نپرسیدی همش بریدی و دوختی
-همه چیزو شنیده بودم
همینجوری بهش اروم اروم نزدیک شدم وقت خوبی برای حرف زدن بود
+همه چیز؟ختی اینکه بابات مامانمو ازم گرفته ختی اینکه منم عاشق اون خانواده سه نفرمون بودم ؟حتی اینکه من دستی تو این نقشه انتقام بابام نداشتم؟حتی وقتی که من فقط اسباب بازی انتقام بابام بودم؟منم درک کن وقتی بچه بودم بابات با بی رحمی مامانمو ازم گرفت بعد اون بابام تبدیل شد به یه مرد بی رحم که فقط به فکر انتقامه حتی منو وارد کرد من هیچ وقت نمیخواستم بهت اسیبی بزم چون واقعا دوست داشتم ولی تو چی تو هنوز حرفامو نشنیده ولم کردی و بچم پاره تنم و ازم گرفتی هیچ وقت نمیبخشمت حالا میخوای چیکار کنی
با کلمه اخر زدمش کنار و سریع رفتم بیرون خواستم برم بیرون که بادیگارداش جلو در و گرفته بودن سریع از پله ها رفتم بالا راهی نداشتم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم چاره ای نیست دیگه نمیشه مقاوت کرد به هرحال اینا تا نیم ساعت دیگه میان تو صدای در اومد
-ات باز کن باز کن این لعنتی و ات
با عربده هاش تمام سلولای بدنم به لرزه در اومدن رفتم تو تراس و لبه نشستم گوشیم گوشیم کجاست باید به تهیونگ خبر بدم رفتم سریع گوشیم برداشتم و دوباره رفتم تو تراس نشستم زنگ زدم تا وصل شد در باز شد با دیدن صحنه روبه رو ترس همه وجودمو گرفت صدایی از گوشی بیرون اومد
+الو تهیونگ ......تهیونگ؟
...-
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.