حکایت رفاقت

حکایت رفاقت
حکایت سنگهای کنارساحله
اول یکی یکی
جمعشون میکنی تو بغلت
بعدشم یکی یکی
پرتشون میکنی تو آب
اما بعضی وقتا
یه سنگهای قیمتی گیرت میاد
که هیچوقت
نمیتونی پرتشون کنی..
دیدگاه ها (۱۰)

دوست بدار آنهایی را که در زندگی ات نقش داشته اند نه آ...

آدم است دیگر هر چقدر هم که قوی باشد گاهی وقت ها نیاز دارد مچ...

زندگی سرشار از زیباییهاست.متوجهش باشیدباران را ببوییدبرف راب...

امشب از خواب خوش گریزانمکه خیالِ تو خوشتر از خوابست...#فروغ_...

هر عمل کز آدمی سر میزند....

همه راجب شکست عشقی یا راجب حس یک طرفه میگن..با اینکه حس بدتر...

خسته از سرکار برگشتم خونه . .مشغول خوردن شام بودم که داداشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط