گرگ سفید من
پارت ۳
رفتم جلو و مقابلش ایستادم جلو خیلی ناگهانی دیدمش افتادم زمین همونطور افتادم اونم دندونای تیزش رو نشونم داد و شروع خرخر کرد
با ترس آب دهنمو قورت دادم حالا که از تزدیک میبینمش میفهمم چه اشتباه بزرگی کردم
تازه از ترس بدنم شروع به لرزیدن کرد خواستم فرار کنم ولی اگه فرار میکردم بیشتر تحریک میشد که منو بگیره دو لقمهم کنه
سر جام بی حرکت موندم و به چشمای زیباش خیره شدم تا بحال گرگ معمولی ندیده بودم چه برسه به این گرگ زیبا
بعد چند لحظه اروم شد و صاف ایستاد و تو چشمام نگاه کرد داشتم از ترس میمردم که روشو برگردوند داخل جنگل شد
همونطور سرجام میخ شده بودم به رفتنش و اینکه چرا بهم حمله نکرد ؟ مگه گرگ نیست
بعد از اون روز همه فکر و ذهنم شده بود اون گرگ حتی تو خواب هم همراهم بود اما دیگه جرعت نداشتم که وارد جنگل بشم
______________________________________
در زده شد مامان تو آشپزخونه بود منم رفتم درو باز کردم که دیدم جیهونه
- چیه چی میخوای ؟
جیهون : اول سلام
-هووووووف
جیهون : بفرمایید این از طرف ماست
- شما؟؟؟
جیهون : خونواده ما
همون موقع مامانم اومد
مامان : جیهون جان تویی
جیهون : بله منم اینو براتون آوردم
شیرینی و دسته گل رو داد به مامانم
جیهون : من دیگه با اجازتون برم خدافظ ، خدافظ ا.ت
- چشمغره
مامان : خدا به همرات
درو بست
- مامان تو اینو از کجا میشناسی ؟
مامان : وا این چه سوالیه خب اینجا جای کوچیکیه تازه آشنای دایی ایناتن ( نکته : خونه دایی ا.ت تو این شهره )
- خب این گل و شیرینی چیزیه فرستادن؟؟
مامان : نمیدونم بعدا از مامانش میپرسم
دیگه چیزی نگفتم و رفتم سریالم و دیدم
ادامه دارد
ببخشید کم بود شب هم پارت میزارم
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
رفتم جلو و مقابلش ایستادم جلو خیلی ناگهانی دیدمش افتادم زمین همونطور افتادم اونم دندونای تیزش رو نشونم داد و شروع خرخر کرد
با ترس آب دهنمو قورت دادم حالا که از تزدیک میبینمش میفهمم چه اشتباه بزرگی کردم
تازه از ترس بدنم شروع به لرزیدن کرد خواستم فرار کنم ولی اگه فرار میکردم بیشتر تحریک میشد که منو بگیره دو لقمهم کنه
سر جام بی حرکت موندم و به چشمای زیباش خیره شدم تا بحال گرگ معمولی ندیده بودم چه برسه به این گرگ زیبا
بعد چند لحظه اروم شد و صاف ایستاد و تو چشمام نگاه کرد داشتم از ترس میمردم که روشو برگردوند داخل جنگل شد
همونطور سرجام میخ شده بودم به رفتنش و اینکه چرا بهم حمله نکرد ؟ مگه گرگ نیست
بعد از اون روز همه فکر و ذهنم شده بود اون گرگ حتی تو خواب هم همراهم بود اما دیگه جرعت نداشتم که وارد جنگل بشم
______________________________________
در زده شد مامان تو آشپزخونه بود منم رفتم درو باز کردم که دیدم جیهونه
- چیه چی میخوای ؟
جیهون : اول سلام
-هووووووف
جیهون : بفرمایید این از طرف ماست
- شما؟؟؟
جیهون : خونواده ما
همون موقع مامانم اومد
مامان : جیهون جان تویی
جیهون : بله منم اینو براتون آوردم
شیرینی و دسته گل رو داد به مامانم
جیهون : من دیگه با اجازتون برم خدافظ ، خدافظ ا.ت
- چشمغره
مامان : خدا به همرات
درو بست
- مامان تو اینو از کجا میشناسی ؟
مامان : وا این چه سوالیه خب اینجا جای کوچیکیه تازه آشنای دایی ایناتن ( نکته : خونه دایی ا.ت تو این شهره )
- خب این گل و شیرینی چیزیه فرستادن؟؟
مامان : نمیدونم بعدا از مامانش میپرسم
دیگه چیزی نگفتم و رفتم سریالم و دیدم
ادامه دارد
ببخشید کم بود شب هم پارت میزارم
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
۴.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.