با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی

روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی
سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی

ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی

من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۴)

نه کسیمنتظر است،نه کسی چشم به راه…نه خیال گذر از کوچه ی ما د...

از قدیم ندیما گفتن یکی بود یکی نبودبعضی وقتا یادمون میره نبو...

کمی نخند ...کمی دور شو ...کمی بد باش ..#که_هر_چه_می_کشم_از_د...

باور کن حتی خاک چادرت هممقدس است 🌟 آری با توام مدافع چادر حض...

آغوشت مامنی برایدلتنگی های مزمن شبانه ام،تو التیامدردهای به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط