«ادامه پارت 6»
«ادامه پارت 6»
وقتی زهرا رسید به اون مکان ترسی به دلش افتاد دو دل شد و در فکر فرو رفت که صدای چیزی از پشت درختان اومد برگشت سایه ای دید پشت سنگی بزرگ مخفی شد صدایی شنید
زن ناشناس:کسی که متوجه نشد؟
مرد ناشناس:نه علیاحضرت خیالتون راحت
صدای شکستن چوب کوچکی بلند شد
زن ناشناس: کی اونجاست؟!
علامتی داد که مرد به دنبال اون صدا رفت زن شنلش رو روی سرش کشید و دروازه رو باز کرد
زهرا به دنبالش رفت فضای اطراف دقیقا مانند جنگل قبل اما درخشان تر شهری در دوردست دیده میشد زهرا به راه افتاد مسافت زیادی رو طی نکرده بود که به شهر رسید نگاهی به تابلوی شهر انداخت
(شهر سلطنتی)
زهرا به راهش ادامه داد از شهر عبور کرد مردم شاد و غمگین عاشق و تنها را دید و خوراکی های خوشمزه ای را امتحان کرد که به در ورودی قصر رسید محافظ هایی دید که گویی منتظر کسی یا چیزی بودند که صدای اسب و درشکه ها در فضا پیچید اولی از سمت چپ زهرا که به دریا راه داشت در امد که پیشکار نام برد
{شاهزاده دریا های غرب ارسلان}
درشکه بعدی ازجنگل سمت راست در امد
{شاهدخت جنگل های شرق ملیکا}
و همین طور ادامه داشت تا...
درشکه ای از آسمان در امد
{شاهزاده آسمان ها و خورشید شمال حسن}
و بعد سه درشکه از پشت زهرا که جنگل بود وارد شدند
{شاهزاده گرگ های جنوب میلاد}{شاهزاده خون آشام های جنوب کامران} و{شاهدخت جادوگر های جنوب سپیده}
زهرا متعجب شد...
~سپیده؟
پایان👑
وقتی زهرا رسید به اون مکان ترسی به دلش افتاد دو دل شد و در فکر فرو رفت که صدای چیزی از پشت درختان اومد برگشت سایه ای دید پشت سنگی بزرگ مخفی شد صدایی شنید
زن ناشناس:کسی که متوجه نشد؟
مرد ناشناس:نه علیاحضرت خیالتون راحت
صدای شکستن چوب کوچکی بلند شد
زن ناشناس: کی اونجاست؟!
علامتی داد که مرد به دنبال اون صدا رفت زن شنلش رو روی سرش کشید و دروازه رو باز کرد
زهرا به دنبالش رفت فضای اطراف دقیقا مانند جنگل قبل اما درخشان تر شهری در دوردست دیده میشد زهرا به راه افتاد مسافت زیادی رو طی نکرده بود که به شهر رسید نگاهی به تابلوی شهر انداخت
(شهر سلطنتی)
زهرا به راهش ادامه داد از شهر عبور کرد مردم شاد و غمگین عاشق و تنها را دید و خوراکی های خوشمزه ای را امتحان کرد که به در ورودی قصر رسید محافظ هایی دید که گویی منتظر کسی یا چیزی بودند که صدای اسب و درشکه ها در فضا پیچید اولی از سمت چپ زهرا که به دریا راه داشت در امد که پیشکار نام برد
{شاهزاده دریا های غرب ارسلان}
درشکه بعدی ازجنگل سمت راست در امد
{شاهدخت جنگل های شرق ملیکا}
و همین طور ادامه داشت تا...
درشکه ای از آسمان در امد
{شاهزاده آسمان ها و خورشید شمال حسن}
و بعد سه درشکه از پشت زهرا که جنگل بود وارد شدند
{شاهزاده گرگ های جنوب میلاد}{شاهزاده خون آشام های جنوب کامران} و{شاهدخت جادوگر های جنوب سپیده}
زهرا متعجب شد...
~سپیده؟
پایان👑
۱.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲