سناریو
سناریو
درخواستی
کاراکتر : یوسانو
موضوع:اگه موهبتت مثل دازای باشه و نتونه درمانی کنه و بمیری
به عنوان خواهر
...............................
یه جنگ بین انجمن و آژانس بود . فرانسیس از تو خوشش میومد و بهت پیشنهاد کار توی انجمنش داد ولی قبول نکردی
_فکر کنم خیلی میارزی
با مهبتش تونست زخم عمیقی از شونه تا رگ قلبت درست کنه
عضو های آژانس وقتی دیدن اوعضاع خرابه تونستن انجمن رو شکست بدن و اونا فرار کردن
_اا.تتتتت
_ا.ت چاااااان
_بلند شو تو سگ جونی نمیمیره
دازای به سمت رانپو نگاه کرد.رانپو سرش رو به معنای (مرده) تکون داد.
_من مطمئنم که خواهرم زندست...چرت نگین و ببرینش به اتاقم
بردنت به اتاق یوسانو
_تو نباید بمیری...ا.ت...خواهر خواهش میکنم تحمل کن...اگه نتونم با قدرت نجاتت بوم با عمل پزشکی میتونم
_هه.....خواهر.....هیچ...پزشک...حرفه ای...نمیتونه جلوی مرگ رو بگیره.....خواهر.....تو خیلی تو زندگی کمکم کردی.....همیشه پشتیبانم بودی....ممنون...خواهر...خداحافظ...
یوسانو اشک میریخت
_نهههه
ا.ت آروم چشماش رو بست.....و دیگه بازش نکرد
_لعنتیییی چرا....هق چرا همه میمیرن؟؟
فقط یوسانو نبود...همه ناراحت بودن....مخصوصا دازای که ا.ت رو دوست داشت.....
دازای رفت پس خودکشی و یوسانو دیگه لبخند نزد.....
درخواستی
کاراکتر : یوسانو
موضوع:اگه موهبتت مثل دازای باشه و نتونه درمانی کنه و بمیری
به عنوان خواهر
...............................
یه جنگ بین انجمن و آژانس بود . فرانسیس از تو خوشش میومد و بهت پیشنهاد کار توی انجمنش داد ولی قبول نکردی
_فکر کنم خیلی میارزی
با مهبتش تونست زخم عمیقی از شونه تا رگ قلبت درست کنه
عضو های آژانس وقتی دیدن اوعضاع خرابه تونستن انجمن رو شکست بدن و اونا فرار کردن
_اا.تتتتت
_ا.ت چاااااان
_بلند شو تو سگ جونی نمیمیره
دازای به سمت رانپو نگاه کرد.رانپو سرش رو به معنای (مرده) تکون داد.
_من مطمئنم که خواهرم زندست...چرت نگین و ببرینش به اتاقم
بردنت به اتاق یوسانو
_تو نباید بمیری...ا.ت...خواهر خواهش میکنم تحمل کن...اگه نتونم با قدرت نجاتت بوم با عمل پزشکی میتونم
_هه.....خواهر.....هیچ...پزشک...حرفه ای...نمیتونه جلوی مرگ رو بگیره.....خواهر.....تو خیلی تو زندگی کمکم کردی.....همیشه پشتیبانم بودی....ممنون...خواهر...خداحافظ...
یوسانو اشک میریخت
_نهههه
ا.ت آروم چشماش رو بست.....و دیگه بازش نکرد
_لعنتیییی چرا....هق چرا همه میمیرن؟؟
فقط یوسانو نبود...همه ناراحت بودن....مخصوصا دازای که ا.ت رو دوست داشت.....
دازای رفت پس خودکشی و یوسانو دیگه لبخند نزد.....
۴.۴k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.