هرچه میخاهد دل تنگت بگو

هرچه میخاهد دل تنگت بگو،
چیز نمیخاهد دل تنگم عمو
سال های سال بودم در پی اش
گفت میخاهم من یک دانه لبو
گفتمش من این دل دیوانه را
تخته کردم من، دارو خانه را
از چین تا تونس،گشتم من علاج
مرگی نیافتم من جز یه دانه هبو
انقد سرم غر زد که نگو
هبو را گفتم:
مرگ گیرد تورا ای بی ادب
که شدی آزردگی ام را سبب
باز او گفت به لحنی خشم گین
رژ لبم بد رنگه هوی ببین
هرچه تو ساختی من بر او تاختم
زندگی را من بدینجور باختم
در میان این همه بگو مگو
هرچه میخاد در تنگت بگو
شعر خودمه
دیدگاه ها (۱)

دیالوگ ماندگار آقای معجونی در فیلم مسافران:وقتی مامور در خان...

اینم یه ادیت با مزه از من

هـــه، بچه ای میخای بزرگ شی،بزرگی میخای بچه شی. گیج شدم وال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط